جانیمسانღ

سن منیم جانیمسان

ما رفتیم بای بای!

۲ ۱۶
خدا بخواد شنبه دیگه دارم میرم جدی جدی. با اینکه نت هست کامپیوتر هست ولی احتمالا نیام وبمو آپدیت کنم! ولی شما یادم کنید!
دیگه اینکه امیدوارم وقتی اومدم کلی خبرهای خوب خوب بخونم تو وبلاگ‌هاتون. 
فعلا تا بعد که با سفرنامه بیام، میخوام یه سفرنامه بنویسم عریض و طویل پس لطفا این مدت هویج زیاد بخورید! 

بای پلار یا اختلال دو قطبی

۲ ۱۵
اگه یهو بفهمید که دوست‌تون یا یه عزیزتون دچار بیماری دو قطبی هستش چیکار می‌کنید؟ این اختلال یعنی اینکه بین جنون و افسردگی در گردش و چرخشه و بسته به نوع بای پلارش میتونه فصلی یا جور دیگه باشه. البته قرصایی هست که باعث میشه بیماری تا حدی کنترل بشه مگه تو شرایط استرس زای شدید...
شما بودین چیکار میکردین؟ یا اگه یه روز بفهمید خودتون بای پلارید چه می‌کنید؟ 

مرسی از کسایی که دعا کردن به خصوص سفیر خفن چوگویک در قم

۲ ۱۸
کارم درست شد ویزام اومد. حالم غیرقابل توصیفه خیلی ذوق دارم از اینکه قراره سنی که همیشه نسبت بهش دید منفی داشتم خیلی جذاب‌تر از بقیه سال‌های گذشته تموم بشه و به ٢۶ سالگی سلام کنم کنار مادرم توی یه سفر خفن یک ماهه.
امروز ساعت ١٢ و خرده‌ای مادرم گفت ویزات نیومد؟ گفتم نه چون پیامک نیومده بود کد پیگیریم رو وارد سایت vfs کردم دیدم ااای بابااا نوشته هنوز که هنوزه مدارک در حال پردازشه خلاصه غمیگن و مضطرب نشسته بودم که ساعت ١٣ و خرده‌ای برام یه پیامک اومد با این مضمون که ویزای شما صادر شده و پاسپورت شما در ویزا سنتره بین ساعت 3 تا 5 هر روز کاری میتونید برید دریافت کنید. تند تند ناهار خوردم و بدو رفتم ویزا سنتر. ویزا سنتر نگو تونل وحشت بگو!
برقا رفته بود شده بود یه دالان پیچ در پیچ تاریک شبیه این فیلم ترسناک‌ها. همزمان با من دو تا آقا هم اومده بودن ویزا بگیرن بعد من میخواستم بگم ببینید شماها حداقل ۴٠ سالتونه بمیرید خیلی ضرر نکردید من هنوز جوونم آرزو دارم شما جلو برید که اگه روحی چیزی اومد شما رو ببره![آیکون بچه خیلی بی‌جنبه]
خلاصه که همینا فعلا

من زنده‌ام!

۲ ۶
آقا هر کسی غیب میشه قرار نیست عروس یا داماد شده باشه که! من سنت شکنم نه عروس شدم نه قراره عروس بشم نه خبر مشابه! 
یادتونه گفتم استادم گفتن یک کاری دارن و اینا؟ آقا باورم نمیشه یعنی شوک بودم قشنگ استاد جان می‌خواستن توی تصحیح برگه‌های امتحان بهشون کمک کنم دیگه نگم چقدر حس خفنی داشت که استادت انقدر قبولت داشته باشه. البته شکر خدا خود استاد همه اوراق امتحانی رو صحیح کردن حالا چرا؟ چون اگه من توش دخالتی داشتم یقینا دیگه نمیشد دهن یکسریا رو بست همین‌جوریشم نمیشه دهن‌شون رو ببندی!
طرف خودش توی طول ترم نخونده بعد توقع داره با یک شب بیو خوندن بیست بشه! نه داداش از این خبرها نیست بعدشم اگه فکر کردی واقعا در حد پانزده نمره نوشتی بازم یا سخت در اشتباهی یا اصلا حقت بوده استاد دلش خواسته بهت خیلی ارفاق نکنه چه ربطی داره که تو گروه میگی دست‌های پشت پرده تو این موضوع دخیلن! اصلا آره من دست پشت پرده‌ام به استاد گفتم به ایکس و ایگرگ بهتر نمره بده استادم عاشق چشم و ابروی منه به دوستام هجده نوزده داده به تو نه دلت بسوزه اصلا! 
یعنی نمی‌دونین چه جنجالی شد این نمره بیوشیمی! توی کلاس فقط دو تا بیست داشتیم یکیش بنده بودم شکر خدا و یکیش یکی از پسرها که توقع نمیرفت در این حد خفن باشه! بعد استاد بسته به صلاح دید خودش به بقیه ارفاق کرده بودن بعد دعوا شده بود بیا و ببین! حالا خوبه کسی نمره تارزان غیرتی و وضعیت برگه‌اش رو نمیدونست و گرنه الان دار زده بودن ما رو‍!
آخه اون دختره از همون موقع که اومد بیرون گفت حدود ۱۵ میشم بعد تارزان غیرتی دو صفحه اول رو ننوشته بود و هی به من میگفت فقط پاس میشم بعد وقتی نمرات اومد دیدیم به به چه میکنه این استاد آنجلا به تارزان داده ۱۸ خود تارزان هم بشدت معتقده این نمره حقش نبوده و هر جور حساب میکنه نمیشه که ۱۸ بشه حتی اگه نمره روی نمودار رفته باشه و تنها توجیهش اینه که من سرکلاس خیلی بهش می‌چسبیدم و استاد جان می‌دونست که من چقدر دوستش دارم و چقدر برام دوست خوبیه حالا دلیلش هر چی بوده بسیار لذت بردم از اینم که اونایی که باهاشون حال نمیکردم کم شدن بسیار کیف کردم اصلا یه جوری بود که خب میشه گفت بله حق داشتن فکر کنن من تو نمرات نقش داشتم در حالی که من کلا با استاد ۴ بار تلفنی حرف زدم و دیگر هیچ و تازه وساطت تارزانم نکردم چون به نظرم نیاز به وساطت من نداشت وقتی پاس میشد و نمراتم قرار بود بره رو نمودار خلاصه که عاشق استاد جان بودم بیشتر عاشقش شدم با این نمرات خفنش!
باشگاهم دومین دوره از ای ام اس من تموم شد و دست دست حالا قر قر! واقعا بابتش خوشحال و شاد و خندانم قدر دنیا رو میدانم دست میزنم من پا میکوبم من شادانم و قراره از شنبه سه جلسه در هفته یه چیزی برم که اسمشو هی یادم میره! ترکیبی از همه چیزه
من هنووووووووووووز منتظر خبر اون کار اداری یکشنبه‌ام یا دعا کنید یا دعا کنید یا من گریه میکنم دعا کنید دیگه مرسی
این چند وقته ارتباطم با مادرم خیلی خوب شده هر روز کلی حرف میزنیم و کلی میخندیم و بابت این موضوع خوشحالم دعا کنید که این وضع خوب بودن ادامه‌دار باشه.
میدونم نه بابای مجازی نازنینم وبلاگمو میخونه نه اونی که دو شب پیش کلی حرف زدیم و احتمالا فقط چارلی به صورت محو بدونه چه کسی رو میگم چون باهاش در این مورد حرف زدم. میتونم بگم من واقعا به اینکه بابای وبلاگیم عاقل و فهمیده است ایمان آوردم دیگه وقتشه جدی زن بگیره و بابا بشه که بسیار پدر خفنی میشه لعنتی!
پارسال مرداد من ازتون نظر خواستم برای کلیپ تولد و با کلی ذوق و شوق برای یکی کلیپ ساختم بعد واکنشی داد که وا رفتم! بعدم که میگفت من رو یادش نمیاد اون روزها خیلی ناراحت شدم که یک دوست که برام بینهایت عزیزه منو از یاد برده و بابا جانمان میگفت خیر ایشون فراموشت نکرده حتما یه دلیلی داره که اینو میگه و خب بله دو شب پیش لو داد که حق با پدر بزرگوارم بوده از همین تریبون میگم چاخلصیم بابایی! ولی لو نداد چرا میگفته که من رو یادش نیست و این شده یه معضل جدید که این چه مرگشه خب؟ بگیرم بزنمش؟ ببرمش بدمش دست چنگیز یا هولاکو؟ فحشش بدم؟ ببرمش تو خاطرات و با یکسری حرفا و پستای خودش عذاب الهی بهش نازل کنم یا چی؟!
نکته: موضوع عشقی نیستا جو ندید که اصلا حوصله مسخره بازی ندارم!
سوال: اینستا من رو از لایک کردن محروم کرده ایضا کپشن پستامو میخوره با اینکه کوتاهن کسی میدونه چرا؟
و در آخر بازم بابت کار یکشنبه برام دعا کنید با تشکر 

خسته و داغان و منتظر

۱ ۹
یک عدد دانشجوی خسته و لهیده هستم که انقدر داغون شده بود حتی اساتیدش دلشون براش کباب شد روز آخر! خدایی ترم دیگه اگر خواستم یک جوری واحد بگیرم که ۵ تا امتحان رو پشت هم بدم بگیرید منو بزنید. 
امتحاناتم به جز دوتاشون خیلی عالی بودن و راضیم ازشون و یکشنبه دوم یکی از امتحاناتی رو داشتم که ازش راضی نبودم بخاطر اینکه من شنبه‌اش هم امتحان داشتم و نرسیدم بخونمش و گفتم صبح میخونم ولی صبح روز امتحان یه کار اداری داشتم و لعنتیا اجازه ندادن جزوه‌امو ببرم تو و مجبورم کردن با کیفم بدم بره و بعدشم منو تا نیم ساعت مونده به امتحان علاف کردن و جا داره سجده شکر به جا بیارم که امتحان اون روز رو نیفتادم و ۱۴ شدم ولی خب دلم سوخت چون میشد راحت بیست بگیرم.
امتحان دومی هم سومین امتحان روز سوم تیر بود که دیگه واقعا مغزم داشت ارور میداد و نمیفهمیدم کی به کیه! نمره‌اش هم نیومده ببینم چه گندی زدم و خب بشدت نگرانم معدلم با مغز بیاد پایین...
الان نزدیک دو ماه شده که میرم باشگاه و با متد EMS ورزش میکنم و بسیار نتیجه گرفتم هم سایزم حسابی کم شده و شلواری که قبل باشگاه پام نمیرفت الان انقدری گشاد شده که تونستم زیرش شلوار ورزشیمم بپوشم و به غیر از این به جهت حرکتی عالی شدم البته عالی به نسبت خودم ولی میدونم که یه روزی میرسه میام میگم از نرمال جامعه بهترم در این حد امیدوارم به تلاش خودم و دلسوزی‌های مربیم.
استاد بیوشیمی من گفتن با من کار دارن بعد امتحانات الان دل تو دلم نیست بدونم چه کاری و بابتش ذوق و استرس دارم!
بشدت بابت اون کار اداری یکشنبه التماس دعا دارم دعا کنید جوابش مثبت باشه و خیلی هم زود بیاد.

پانزده کیلو آجیل!

۲ ۱۸
۰. مرسی از آنه که یادم بود بقیه‌تون هم قهرم اصلا!!! آیکون دختر بچه لوس و اینا
۱. ما دو تا استاد آزمایشگاه داریم که بشدت با هم صمیمی هستند با اینکه اخلاق‌هاشون بسیار فرق داره یکی‌شون به ظاهر جدی و خشک و سختگیره ولی خب همیشه ته ترم بچه‌ها راحت بودن اما اون یکی تو طول ترم سخت نمیگیره ولی ته ترم همه داغون میشن یعنی تا ترم پیش اینجوری نبودها ترم ما زد ترکوندمون! اولی اخلاقش شبیه تارزان غیرتیه از دور شاید ترسناک باشه ولی در کل خیلی مهربونه و دومی به نظر گوگولی و مهربون میاد ولی عین خودم عند خباثته و خب خیلی چیزها هست که بین این دو نفر و ما دو نفر شبیه هم دیگه است و من هر سری به تارزان غیرتی میگم آینده ماست‌ها! 
اینی که شبیه منه یک امتحانی گرفت که میتونم بگم کنکور بود برای خودش بعد دید اوضاع نمره‌ها داغون شده و ۱۵ من شد ۱۹ دیگه ببینید چقدر داغون بوده اوضاع نمرات! این از اولیش!
۲. چند وقت پیش یعنی دقیقا وسط امتحانات عملیم یکی گفت دلم گرفته میای بریم مشهد؟ یکم حساب کتاب کردم دیدم من که نمیخوام بیوشیمی بخونم و نخونده بیست میشم پس بزن بریم جاتون خالی ۲۴ ام مشهد بودم.
۲-۱. متاسفانه نشد که تعداد زیادی از دوستامو ببینم اما تونستم یکی از بلاگرها رو که اندازه خواهر دوستش دارم ببینم و بسیار لذت بردم از کنارش بودن و اون کسی نیست جز ترانه‌ی عزیزم
۲-۲. چرا آب مشهد انقدر تشنگی رفع نکنه؟ چرا آب معدنی انقدر گرونه؟ آدم حس میکنه رفته اروپا!
۲-۳. وقتی رسیدم حرم به چند نفر زنگ زدم اول از همه استاد آنجل که جیگر منه بعد دیدم اااه رد داد گفت نیم ساعت دیگه زنگ بزن بنده خدا فکر کرده بود سوال درسی دارم و نمیدونست چه خبره منم میخواستم صبر کنم یهو ساعت رند ۱۱ بشه بهش زنگ بزنم ولی خب خودش چند دقیقه به یازده زنگ زد بعد وقتی فهمید چیکارش داشتم انقدر شدید ذوق کرد که دلم نیومد براش از حرم فیلم نگیرم و نفرستم در این راستا شارژ گوشیمم تموم شد و کلا مرد!
۲-۴. پرواز رفت و برگشت نشسته بودیم رو بال هواپیما و خب تقریبا میشه ته به شوخی داشتم میگفتم که بال هواپیما کراش زده رومون داره چشمک هم میزنه شایدم قراره سقوط کنیم خدا فرستاده ته که نمیریم آخه فقط سرنشینان هواپیما میمیرن دقیقا همین لحظه یهو افتادیم تو چاله هوایی و تا یک ربع هم درگیر بودیم و دل و روده گرامی اومد تو دهن‌مون و من داشتم میگفتم خدایا قبلا با جنبه‌تر بودیا من یه چیزی گفتم تو چرا جدی گرفتی!
۲-۵. امان از ما سیدها! البته من سید نصفه محسوب میشم ولی امان از ما!‌ چراشو نمیشه باز کرد!
۳. شنبه نرفتم باشگاه از بس که درد داشتم ولی خب درست و حسابیم درس نخوندم و بعد میگفتم بابا بیوشیمیه دیگه نخونده بیستم
۴. صبح پروتئین‌ها و آنزیم‌ها رو یک نگاهی انداختم و نیم ساعت مونده به امتحان رفتم دانشگاه و در اینجا جا داره بگم اسنپی دوستت داریم!‌ یک اسنپی باحالی بود که نگم براتون کلی خندوند منو. رسیدم دانشگاه و با تارزان غیرتی رفتیم سر کلاسی که تو کارتمون زده بود بعد دیدیم چه زیبا کلا هشت نفریم! بعد از اینکه یه مقدار از تایم امتحان گذشته تازه اومدن ما رو بردن سالن اجتماعت بعد گفتن سوال کمه بعد سوال دادن چک نویس ندادن! یعنی جا داشت همونجا پاشم بزنم تو گوش تک تک مسئولین دانشکده
۴-۱. شکر خدا امتحان رو بیست میشم ولی خب استاد عزیز ۵ نمره رو سخت داده بود و منم اولش دچار بحران شدم یک لحظه ولی سریع خودمو جمع کردم ولی چون هر کسی اومد بیرون داغون بود و خودمم توقع سوالات اون مدلی نداشتم میخواستم فحش بدم که ر...دم تو این سوالات یهو استاد رپ اشاره کرد استاد اینجاست و خفه شدم.
۴-۲. مردم برای مرام معرفت استاد رپ که برگشته به استاد میگه استاد اگه به این بیست ندی من خودمو میکشم! یعنی اگه اسلام دست و پامو نبسته بود میپریدم ماچش میکردم.
۴-۳. بعد امتحان کوفت هم با دوستا میچسبه به خصوص اگه بهترین دوستات باشن.
۵. احتمال زیاد تا سوم نباشم چون باید بشینم بخونم شما که نگران نمیشید البته جهت اطلاع آنه گفتم. آیکون زبون درازی!

آخ جون اذان!

۲ ۱۳
من از اون دسته از شکموهایی هستم که وقتی روزه میگیرم وقتی اذان مغرب رو میگن انگار بهم دنیا رو دادن عید فطر هم نگم براتون اصلا خود بهشت به روم باز میشه! حالا این یک بخش از داستان عید بخش دیگه اینکه چون عید میشه میرم سراغ کارهایی که من بهشون میگم بکش و خوشگلم کن ولی خب اکثر زن‌ها و دخترها راحت انجام میدن اما اگه به من باشه همین مناسبتی هم انجامش نمیدم و اون هم چیزی نیست جز برداشتن ابرو! یعنی برای من واقعا شکنجه است...
امروز به مناسبت عید هم با هر کسی که قهر بودم یا دعوا داشتم صلح کردم و خب الان خوشحال و شاد و خندانم.
امیدوارم شما هم عیدیه یک تغییر مثبتی بدین به زندگی‌تون و اینجوری نباشه که براتون هیچ فرقی نکنه چون واقعا حیفه و آدم باید دنبال بهانه‌های ریز و درشت باشه برای بهتر شدن.
+ چه باحال تولد قمری وبلاگمه یادم نبود اومد کلمه کلیدی بزنم یادم اومد!

همین که زنده است یعنی خیلی صبوری کردم!

۲ ۸
خرمگس برگشته بعد حرف‌هایی زده که خیلی دلم میخواست بکشمش!‌ فقط منتظرم بره یه پیام طولانی بدم بهش و بعدم بلاک و بای فور اور!

وی از جغد رد کرد فضایی شد!

۲ ۶
دیشب تا ۴ صبح بیدار بودم داشتم جزوه بیو رو کامل میکردم بینش هم یک سحری کوچولویی که بیشتر مبتنی بر مایعات بود می‌خوردم صبح ساعت ۸ بیدار شدم رفتم دانشگاه و بعدش تا ۴ بعد از ظهر دانشگاه بودم بعد اومدم خونه فقط دو ساعت خوابیدم ولی با هول بیدار شدم چون فکر کردم سالهاست خوابیدم! خلاصه که از جغد رد کردم دارم فضایی میشم

اگه بگن مردی همسرشو به خاطر نق نق کشت کاملا درکش میکنم!

۲
خدایی چه زن چه مرد با هر نسبت و سنی بیاید شعور و فهم داشته باشیم و انقدر احمق و روانی نباشیم که وقتی می‌بینیم یکی واقعا خسته از مدرسه/دانشگاه/سرکار اومده شروع کنیم یک نفس نق زدن بذاریم حداقل کپه مرگشو بذاره یا حداقل حداقلش یکم نفس بکشه بعد شروع کنیم سرویس کردن مغزش و اگه رعایت نکردیم از اینکه یهو عصبی شه و تر بزنه بهمون ناراحت نشیم حالا هر خری که هستیم!
خلاصه‌ترش اینه که کاش تمرین کنم/کنیم وقتی پنجاه سالم شد مثل خرمگس گرامی بیشعور و عوضی نباشم/نباشیم و فکر نکنم/نکنیم حق دارم/داریم بخاطر سن بیشتر گوه زندگی کسی رو بخورم/بخوریم!

خود در گیر

۲ ۲۰
دوست دارم چادرمو ببوسم بذارم کنار اما یه حسیم در درونم هست که میگه خر نشیا یک بخشیش میدونم بخاطر هوگویکه که واکنش بدی داد یعنی انگار حس کرد دیگه منم یکی مثل بقیه‌ام اما خب جدیدا با چادرم درگیرم دیگه مثل قبل نیست برام و میدونمم اگه فاصله بگیرم برگشتن به سمتش سخت میشه اما اینی هم که باشه ولی نخوامش مسخره است چون من به خواست خودم سر کردم و خب این حق رو دارم به خواست خودم سر نکنم به خصوص که میشه بی چادر هم محجبه باشی یکی از دلایل خیلی مهم این تصمیم رفتارمه چون ضد چادره باهاش جور نیست توهین به چادره میخوام آدم باشم‌ها نمی‌تونم بشدت نیاز دارم خودم باشم و وقتی چادر سر میکنم خودم نیستم چون مجبورم خیلی باادب باشم مجبورم سعی کنم غش نکنم از خنده و خب با توجه به شرایط و فشارهای روانی روم سانسور کردن بخشی از خودم به خاطر یه پوشش رو نمیتونم هضم کنم.

اگه گوه زدین به اعصاب کسی سعی نکنید با لوده بازی ماست مالیش کنین

۲
همین دیگه پست متن خاصی نداره همون عنوان.
درباره من
نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم

من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم

"مولانا"

+

سه ﺑﯿﺖ ، ﺳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ، ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

▪️ﻣﻮﺳﯽ ‏(ﻉ) ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻃﻮﺭ:
ﺍَﺭَﻧﯽ ‏(ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ)
▪️ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ: ﻟﻦ ﺗَﺮﺍﻧﯽ ‏(ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ)

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاقلانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاشقانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عارفانه:
ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ
تگ ها
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان