من همیشه نگران ۲۵ سالگی عزیز بودم فکر میکردم سن ترسناک و غم انگیزیه! و انقدر این حس در من قوی بود که وقتی یکی میگفت ۲۵ سالشه دلم براش میسوخت و حتی یک بار وقتی یکی از دوستام توی ۲۵ سالگی عروسی کرد کلی گریه کردم که آخه چرا ۲۵ سالگی که سن نحسیه چرا ۲۴ سالگی یا ۲۶ سالگی نه... ولی از اونجایی که بعد ۱۷ سال تولدم کنار مامانم بود حس میکنم اشتباه میکردم و ۲۵ سالگی خیلیم نازه، گوگولیه، عزیزه.
روزهای قبل که خرید کرده بودیم و خریدهامون تموم شده بود رسیده بودیم به جینگول کردن بنده و تمیزکاری خونه برای همینم بعد از اینکه صبحانه خوردیم مامان جان برام موهامو کوتاه کرد خیلیم شیک و خفن و مجلسی بعدم ابروهامو تمیز کرد و بعدشم تانیا جان اومد خونه رو تمیز کردن و بعد یهو فهمیدم که اوووه شت مهمون داریم من تا قبلش فکر میکردم مهمونی نداریم و خودمونیم بعد چون لیلیپوت گفته بود میخواد تولدم پیشم باشه و میدونستم که از کانادا اومدن اینجا که اگه شد ببینیم هم دیگه رو و خب من پیچونده بودمش چون با مامانش حال نمیکنم و بعد از اون ور لیلیپوت به مامانم زنگ زده بود که آره نیوشا کی میاد و فلان بعد مامانم زنگ زد که میخوای لیلیپوت رو برای تولدت دعوت کنیم و اینا؟ بعد خب من میدونستم که مامانم با مامان لیلیپوت حال نمیکنه گفتم نه چون میدونستم باهاش خوش نمیگذره بعد دیگه گفتم نکنه لیلیپوت رو دعوت کردن که گفتن نه دوستامونن و تو نمیشناسی و من یه نفس عمیق کشیدم و البته استرس گرفتم یعنی کیان؟ بعد مامانم گفت که دو نفرن یکیشون اون دوستم که ازش برات گفتم قبلا و اینا و یکی هم اون پسره که گفتم همکار شراگیمه و ۷ تا زبان بلده (گوگل ترنسلیته انصافاً و من میخواستم بهش لقب گوگل ترنسلیت بدم ولی چون دوست داره ایرانی باشه! شما تجسم کن این بنده خدا فرانسویه ولی آرزوشه که ایرانی باشه! ما چقدر خفنیم؛ خلاصه که به خاطر اینکه دوست داره ایرانی میبود بهش میگم پسر ایرونی)
دیگه قرار بود مهمونای گرامی ساعت ۷ بیان ولی ساعت ۸ بود و نیومده بودن و من به شخصه داشت چرتم میگرفت چون ساعت خوابم تنظیم نبود و داشتیم مسخره بازی در میاوردیم که وااای فکر کن مهمونا میان و تولد منه و من خوابم باید بگید که بچهمون نوزاده نیاز به ۱۸ ساعت خواب داره از اون ور مامانمم خیلی زود میخوابید و دیگه داشتیم شوخی میکردیم که دیدیم ااا چه باحال با هم رسیدن مهمونا و بعدش همون دم در مامانم خانم گل و پسر ایرونی رو معرفی کرد و اسم من رو بهشون گفت بعد پسر ایرونی که میگم دیگه ترنسلیته گفت اسمش یعنی چی بعد مامانم معنیش رو گفت بعد اون برگشته میگه که من فکر کردم معنیش میشه گربه نو! یعنی لعنتی نصف اسم منو به یه زبون نصف دیگه رو به یه زبون دیگه ترجمه کرد و کوبید بهم دیگه... من این اسمم (وی دو اسمه است اگر نمیدونید بدونید!) خیلی تنوع داره هر کسی یه چیزی میگه یه سری هم یکی گفته بستنی نونی!
دیگه رفتیم بالکن بگو بخند و لمبوندن خوشمزه جات تولد منهای کیک و شام البته بعد دیگه اونجا من و خانم گل کلی حرف زدیم و انقدر ازش خوشم اومد که اگه پسر بودم ازش خواستگاری میکردم! لعنتی خیلی همه چیز تموم و خوب بود یکی از بهترین شخصیتا رو داشت و پسر ایرونی هم یکی از عجیبترین آدمایی بود که من دیدم از منم خل و چلتر تو هر زمینهای! ولی خب از ویژگیهای باحالش این که اسلامو خیلی قاطی پاطی قبول داشت که اینم برمیگرده به فرهنگ جایی که بزرگ شده و قابل درکه ولی خب برام جالب بود نه فقط پسر ایرونی حرفا و عقاید مذهبی خانم گل هم برام جذاب بود شاید اصلا بابت همین چیزها از جفتشون خوشم اومد تو جایی که داشتن پسر ایرونی رو مسخره میکردن رفت نمازشو خوند و یا مثلا خانوم گل میگفت من نمیدونم چرا مردم با روسری و حجاب توی ایران مشکل دارن حالا بود و نبود یه روسری مگه چقدر مهمه؟ مفید و مختصر بگم که اعتقاداتشون رو خیلی دوست داشتم
بعد دیگه رفتیم پایین شام بخوریم و من کیکم رو ببرم و اینا و دیگه شامو خوردیم و یکم زدیم رقصیدیم و شادی شنگولی کردیم بعد مامان رفت کیک رو آورد و دیدم واهاااااهاااای کیکم یه کیک شکلاتیه که روش یه عروسک جغد نشسته واااااااااااااای خر کیف شدم بعد دیگه کادو هم که کادوی شراگیم لو رفته بود! یه لپتاپ بود و بسیار لپتاپ خفنی گرفته و ذوقش رو دارم چون لپتاپم خراب شده بود و اعصاب برام نمونده بود از دستش! بعد خانم گل که هی میگفت ببخشید که بدل گرفتم و فلان و بیسار یه گردنبند خیلی خیلی خوشگل سواروسکی گرفته بود که واقعا ذوق داشتم براش چون واقعا هم خوشگل بود هم برای کسی که ندیدیش خیلی خفنه و واقعا توقع کادو نداشتم و خیلی ذوق زدهام کرد و کادوی مادر خانومی که یه گردنبند خیلی جیگر و گوگولی شکل گل که بسی شادم کرد.
بعد دیگه باز یکم حرف زدیم و خندیدیم و بعدشم دیگه نخود نخود هر که رود خانهی خود و لالا.
+ این پست رو از ۲۱ مرداد دارم مینویسم!
+ یکی از بهترین تولدهام بود و امیدوارم هر کسی که از سن خاصی یا هر چیزی میترسه و بابتش نگرانی داره مثل من براش به بهترین شکل ممکن بگذره و ببینه ترسش الکی بوده.
+ مرسی از کسایی که توی پستای قبل تبریک گفتین
+ عکس جغدمو نمیذارم چون یکی که اسم نمیبرم برگشته میگه از تو جوب پیداش کردین؟!!! همین که زنده است نشون دهنده عزیز بودنشه و گرنه که واقعا بهم برخورده و میترسم باز یکی یه حرفی بزنه که بخوام بزنم تو سرش!