میشه منم یتیم بدونی؟ میشه دست نوازش سر منم بکشی؟
من خیلی چیزهای مختلف و بیربطی توی صندوقچه خاطراتم دارم از دستمال کاغذی حاوی متن تشکر اون بنده خدایی که بابت حجابم میخواست ازم تشکر کنه تا مجسمههای کوچولویی که دوران راهنمایی سر صف بهم دادن تا کارت امتحان دانشگاه و الانم دو تا پوست شکلات بهش اضافه کردم...
سلام با کلی تاخیر سال نوی همگی مبارک! امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشید و آخر سال دلتون شاد باشه و بگید ۱۴۰۲ چقدر سال خوبی بود... این مدت خیلی دوست داشتم بنویسم ولی کانال نویسی تنبلم کرده شدیدا هی وبلاگو باز میکنم وبلاگای شما رو میخونم ولی اینکه خودم بنویسم سختمه... ترجیح میدم تو همون جمع آشنایی کانال تلگرامی بنویسم. شمام اگه کانال منو ندارید و دوست داشتید بگید بهم اگه بشناسمتون و بخونمتون حتما بهتون لینکش رو میدم.
هر کسی از مادر پدرش یه چیزی ارث میگیره منم ازشون دندونای نازدار ارث بردم و اینجوریه که از وقتی از ۲۳ سالگی رد شدم من و دندانپزشکی رفقای خوب هم شدیم! بعد این دکتری که ۴ سال اخیر میرم پیشش و دندانهای عقلم رو هم ایشون کشیده و کلی دندونم رو پر کرده و هر چند وقت یک بار کارهای جرمگیری و معاینه منو انجام میده بشدت دکتر سریع و میگ میگیه اما همینم آخرین دندونمو که میخواست پر کنه نزدیک ۴۰ دقیقه طول کشید تهشم گفت واقعا با سلام و صلوات پرش کردم و وضعش خیلی خراب بود خلاصه دعا کنید که دندون عزیزم اذیت نکنه یه وقت چون دکتر گفت ممکنه خیلی زود دوباره اذیتت کنه هر چند که من تمام تلاشمو کردم... و واقعا هم خودم دیدم چقدر تلاش کرد بیانصافیه اگه درست پر نشده باشه! حالا فردام باید زنگ بزنم و برای آخرین دندون خرابم وقت بگیرم و این قبلی رو هم بدم معاینه کنه، امیدوارم بعد معاینه بگه خیالت راحت گل کاشتم خیلی خفن پر شده!
۰. چون خیلی وقت بود پست آجیل ننوشته بودم شک داشتم به شمارهاش و خب رفتم که چک کنم دیدم اووو یه سری مطالبو یادم رفته دسته بندی کنم!
۱. از تابستون دندون درد داشتم و خب تازه امروز رسید به اون دندونی که درد میکرد و درستش کردم! چرا؟ چون برای عکس گرفتن تنبلی میکردم! و تازه باید بازم برم دندانپزشکی برای یک دونه دیگه که میخواد پر کنه و کشیدن دندان عقل که جراحیم لازم داره متاسفانه...
۲. این چند وقت هر جا رفتم گفتن پیروز و فلان ولی ندیدم به جز دو نفر بقیه از آتش نشانی که به تازگی فوت شده بگن و خب من اینجوری بودم که اوکی پیروز خیلی گودو بود، خیلی مهم بود نسلشم در خطر انقراضه ولی یعنی جون یه انسان از یه حیوان گیرم در حال انقراض کم ارزشتره؟
۳. از اون ورم گیر دادن که این اتفاقاتی که توی مدارس داره میفته کار خودشونه و فلان! یا تیکه میندازن که شما الان احساس امنیت دارید؟ اول اینکه خیر احساس امنیت نداریم و به شخصه شکر میکنم که بچه مدرسهای ندارم اما هر روز نگران دوستان مدرسهای و معلمم هستم از طرفی بله منم ناراحتم که هنوز مسببینش پیدا نشده ولی خب صبر هم چیز خوبیه بخدا! قرار نیست بخاطر اینکه از سرعت حل مشکل ناراضیم بریزم یا هر چی... قرار نیست قوز بالای قوز بسازم.
۴. این پست آرامش حس خوبی داشت دوست داشتید بخونید.
راهی هست بشه مطالب یک وبلاگو بدون اینکه بخوام دستی کپی پیست کنم بیارم اینجا؟ اون یکی وبلاگ هم توی بیانه
پدرم درست میگفت و خوب شد که اینجا رو حذف نکردم چون هنوزم گاهی دلتنگش میشم و میام بهش سر میزنم امروز انقدری دلتنگش شدم که گفتم چه کاریه؟ چرا پستاش آرشیو باشه؟ یا جای دیگه بنویسم؟ خلاصه که من برگشتم همینجا! :)
خب جونم براتون بگه به هزاران دلیل عجیب و غیر عجیب دیگه میخواستم اینجا رو حذف کنم ولی بعد دیدم چه کاریه و میتونم تمام پستامو آرشیو کنم و آدرسمم نگه دارم و برای ادامه یه وبلاگ جدید درست کنم مناسب حال الانم چون واقعا دلم نمیاد به هیچ چیز اینجا دست بزنم آخه قالبشو چارلی عزیزم درست کرده و حتی تا حدی توی اسمش نظرش دخیل بوده و برام یاد آور دوستای خیلی باحال و دوست داشتنیه مثل آبجی کوچکه ام مثل مریم مثل تارای مهربونم که همیشه و همیشه یادم بوده مثل محمد امین که هر وقت صدای خواننده زن میشنوم یاد حرفش میفتم که میگفت از گوشاش خون میاد و یه بارم اگه درست یادم باشه یه پست نوشته بود که سر همین مجبور شده از تاکسی زودتر از مقصد پیاده شه تا چند تا از بچهها که خصوصی دنبالم میکردن و کمتر در ارتباط بودیم ولی همیشه بهترین کامنتا رو برام میذاشتن و کلی چشمام قلبی قلبی میشد هنوزم دیدن اسم بعضیاشون توی پنلم انقدر برام هیجان انگیزه که نگم براتون! هیچ وقت بهشون نگفتم ولی کامنتاشون به شکل عجیبی منو خوشحالم میکرد!
خلاصه اینجا دفترش بسته شد ولی دوست داشتین میتونین فصل جدید زندگیمو اینجا بخونین!
من یه عادت بدی که دارم حذف کردن اکانتای اینستاگرام، تلگرام و وبلاگامه اینجا زیادی هم پایدار بوده و دوام آورده فعلا پستاشو آرشیو کردم و میخواستم همینجا شروع کنم با اسم جدید پست گذاشتن ولی خب بابام گفت به نظرم با توجه به اینکه اسم و آدرست خاصه (اسم نویسندگیم میدونین دیگه حاصل اشتباه و گردن نگیر بودن منه و اصلا چوگویک وجود نداشته قبل از این!) بذار بمونه شاید بعدا دلت براش تنگ شد و خب درست میگه در نتیجه من اینجا رو میذارم باشه با پستای آرشیو شده و شاید یه روزی همینجا ادامه دادم شاید هم نه ولی فعلا تو فکرم که یه وبلاگ جدید ایجاد کنم همونطوری که اینستای فوق خصوصی درست کردم و فقط و فقط ۸ نفر و ۱۳ اکانت رو فالو کردم و با همون اسم یه چنلم زدم بازم فقط همون ۸ نفر توشن، هشت نفری که دلم بهشون قرصه و میدونم هر جوری باشم دوستم دارن و قبولم دارن و درکم میکنن بدون قضاوت و پیش داوری چیزی که این روزها واقعا کم پیدا میشه
Es war einmal, eine Familie lebt in einer Stadt. Sie waren sehr glücklich und ...
کی میگه آلمانی سخته؟! همین یه جمله توش شونصد جور قواعد داره سخت نیست که
از مزایای دوستای گریفنیدوری اینه که میتونی اعتماد کنی بهش چون همیشه حتی توی بدترین شرایط و دعواها بازم آدم خوبیه بازم تکیه گاه خوب و محکمیه و من شاکرم که هست ولی دلم براش میسوزه که خودم نمیتونم براش اینجوری باشم
عیدتون مبارک
لطفا برای حال عزیزم دعا کنین کرونا گرفته و نگرانشم...