چهارشنبه ۳۱ خرداد ۰۲ , ۰۰:۰۴
رفتم بلاگفا و دیدم بهبه یکی از رفقای قدیمی پست گذاشته، اونم دو تا بعد دیدم چه حیف هم کامنتاش بسته است و هم فکر میکنه هیچکس قرار نیست نوشتههاشو بخونه، در نتیجه منم بیسروصدا از وبلاگش خارج شدم، با اینکه دلم میخواست براش کامنت بذارم یا الان برم اینستاش و بهش دایرکت بدم یکم دلداریش بدم... ولی خب فکر کنم به رو نیارم که خوندم و دیدم بهتر باشه، اگه حرفی بزنم، آرامشش بهم میخوره. ولی خب شما براش دعا کنین.
پنجشنبه ۲۵ خرداد ۰۲ , ۲۰:۵۶
انصافا اینکه انقدر روحیه و حال هوای آدمها به یه هورمون فینگیلی مرتبطه، یکی از بدترین باگهای خلقته!
چهارشنبه ۲۴ خرداد ۰۲ , ۱۱:۳۵
خدا رو شکر قطعی آب به ۱۲ ساعتم نرسید و بعد از ۱۰ ساعت وصل شد و میتونم این ۱۰ ساعت رو به عنوان یکی از بدترین ساعتای عمرم بگم... تازه ما بخاطر اینکه دکتر به من گفته آب شیر نخور و آب تصفیه شده یا آب معدنی بخور کلی آب معدنی و آب تصفیه و آب مقطر داشتیم ولی خب واقعا بد گذشت و وقتی ساعت ۱ شب بابام گفت آب وصل شده انگار دنیا رو بهم دادن و سریع هم به دوستم پیام دادم آب وصل شد و فردا بیا و اونم گفت میاد و دست و جیغ و هورااا، بعدشم که یار قشنگم زنگ زد و من بخاطر اینکه از صبح باهاش حرف نزده بودم یکم نق زدم و لوس شدم و دیگه حسابی حالم خوب شد و آروم گرفتم و الان واقعا از ذوق رو پا بند نیستم... لطفا برای این یار مظلوم من دعا کنین که بتونه زودتر بدهیاشو بده و انقدرم ماشینش اذیتش نکنه، طفلک هر چی از اسنپ در میاره نصفش حتی بیشتر رو باید بده برای تعمیرات ماشینش... میتونید هم مثلا دعا کنید دولت شعورش برسه به کارمندهاش حقوق درستتری بده... اینکه بعضی از کارمندهای دولتی حقوقشون انقدر کمه خیلی ظالمانه است...
خلاصه امیدوارم این سختی زندگیمونم به آسونی برسه... بالاخره خدا خودش گفته ان مع العسر یسرا...
بعدا نوشت: دوباره قرارم با دوستم کنسل شد، این بار از سمت اون! افتاد شنبه... امیدوارم دیگه شنبه طلسم بشکنه...
سه شنبه ۲۳ خرداد ۰۲ , ۱۹:۴۴
دقیقا امروز بعد اینکه به دوستم کلی اصرار کردم پاشو بیا خونه ما ببینمت دلم برات تنگ شده آب قطع شد و بعد از پرسیدن از مدیر ساختمان فهمیدم که متاسفانه بخاطر سیل اخیره و منطقه به منطقه دارن قطع میکنن و یه چیزی رو تکه تکه درست میکنن... یا همچین چیزی... خلاصه مجبور شدم زنگ بزنم بگم ببین من هنوز دوست دارم بیایها ولی آب نیست، میخوای بذار بعدا بیا...
دوشنبه ۲۲ خرداد ۰۲ , ۱۵:۰۰
قالب براتون رو مخی نیست؟ خصوصا که پستهای از یه حدی طولانیتر رو کامل نشون نمیده و حتما باید ادامه مطلب رو بزنید.
بعدا نوشت: اون قبلی که شاید خیلیاتون ندیدین، دیس لایک زیادی داشت، دیگه با اینکه به نظرم جالب بود عوضش کردم اینو گذاشتم و تنها عیبش به نظرم نداشتن همون دیس لایکه!
يكشنبه ۲۱ خرداد ۰۲ , ۲۰:۴۶
درسته وقتی از وبلاگ جدید به همینجا برگشتم، دلیلش این بود که حس میکردم این اسم و رسم چوکک و چوگویک برام خاصه و فلان و میخوام همینجا بنویسم، اما خب حقیقتا بیشتر بخاطر این بود که دیدم یار چقدر به خاطرات اهمیت میده چقدر براش لذت بخشه که یه سری خاطرات مکتوب شده رو بخونه و برای اینکه بتونه از یه وبلاگ بخونه تصمیم گرفتم برگردم، خصوصا که چه خوب بوده باشم چه بد، فرقی نداره و یار منو همینطوری پذیرفته، برای همینم تصمیم گرفتم اسم و آدرس وبلاگ و اسم نویسنده رو تغییر بدم ولی خب اینجا همون هوهوشناسه که شده جانیمسان... نوشام همون چوگویکه. خلاصه همینا...
پنجشنبه ۱۸ خرداد ۰۲ , ۱۳:۱۲
یکی یه تعبیر جالبی از خوابم فرستاد که میگفت این میتونه به معنی این باشه که با خودت در کشمکشی بخاطر اینکه از یه سمت دوست داری لطیف و زنانه برخورد کنی از یه طرف بخاطر شرایط و تربیتت هی حاج آقا میشی و مغزت داره میگه زنانگیت نیاز به ناز و نوازش داره! خلاصه بدانید و آگاه باشید که تعبیر گربه برای زنا میتونه زنانگی و برای مردها مردانگی و اینکه از نوع رفتار خودشون راضین یا نه هم باشه و در مورد من تعبیر درستی بود... چون یار همیشه تشویقم میکنه به بروز دادن زنانگیام و لطافتم ولی خب پدرم منو یه جوری بار آورده که قال رفقای دانشگاه: کاش تو پسر بودی تو اکیپ پسرها یکی با اخلاق تو کم داریم!
چهارشنبه ۱۷ خرداد ۰۲ , ۱۶:۲۴
جلو خونه ما یه بیمارستانه و تقریبا هر ۳ یا ۴ ماه یک بار ما صدای گریه و شیون رو میتونیم بشنویم... ولی خب اتاق خوابا توی جهتی نیست که بگم یکی مرده و عزیزانش شیون میکردن که من این خواب رو دیدم! خواب دیدم که نشستم توی پذیرایی دارم تلویزیون نگاه میکنم که یهو از بیمارستان صدای گریه شدیدی میومدی و در حدی شدید بود که دلم سوخت و گفتم بذار شال و کلاه کنم برم بیمارستان دلداریش بدم و اگه چیزی نیاز داشت براش ببرم... خلاصه وقتی رفتم دیدم صدای شیون از بیمارستان نیست یه گربه است پشت در خونه ما داره گریه میکنه و صدای گریهاش خیلی بلنده و عین صدای گریه و شیون یه آدمیزاده! منم دلم براش سوخت ولی چون گربه بود بهش کاری نداشتم انگار ته ذهنم فهیمده باشم خوابه و میترسیدم این گربه گریون همون گربهای باشه که سالیان سال توی کابوسام دنبالم میدوید ولی هر بار یک نفر میومد منو از دستش نجات میداد با این حال همیشه موفق میشد یه چندتا چنگ بهم بزنه و زخمیم کنه... و حالا دلم براش نمیسوخت نمیخواستم کمکش کنم... وقتیم بیدار شدم اینجوری بودم که اوه چه خواب عجیبی بود... اولین چیز هم دقیقا از ذهنم رد شد که یعنی اون آدم عوضیای که بارها اذیتم کرد باز کمک لازمه؟ و خب تو بیداریم به این نتیجه رسیدم خب به درک... خلاصه نمیدونم واقعا تعبیرش چیه و نمیخوام هم بدونم و اگه تعبیرش بده یا هر چی پیش دل خودتون نگه دارید و حتی کامنت وای فلان و ان شا الله به خیر بگذره هم ندین! چون شدیدا معتقدم وقتی برای یه خوابی تعبیر بد ندی اصلا بد تعبیر نمیشه!
ولی اگه تعبیر خوبی داره بگید دوست دارم بدونم از نظر خودم که تعبیرش خوبه چون بالاخره تونستم کاملا نسبت به یه آدم مزخرف بیتفاوت بشم چه توی خواب چه توی بیداری...
شنبه ۱۳ خرداد ۰۲ , ۰۹:۵۸
سری پیش پدرم گفت اینجا حقوقش کمه نرو، درست هم میگه از هشت صبح تا شش بعد از ظهر حقوقش ۴.۵ و خب واقعا کمه اما من میگفتم برم شاید به مرور زیاد شد و نشه هم بهتر از هیچی و تو خونه نشستنه ولی خب پدرم و یار منصرفم کردن، الان که سال جدید شده همچنان حقوق رو نوشته ۴.۵ و وقتی بابام فهمید دوباره همون جای قبلیه بازم مخالفت کرد میگه بیگاری دادنه... در نتیجه دوباره یک عدد جویای کار هستم اگر جایی رو در تهران میشناسید برای دورکاری مثل تایپ و پاورپوینت و تهیه مقاله و اینا یا در تهران کسی منشی میخواست ممنون میشم بهم بگید.
پنجشنبه ۱۱ خرداد ۰۲ , ۲۲:۵۰
من چند وقتیه جویای کارم و متاسفانه نه در زمینهای که تحصیل کردم! چون اگه بخوام تو زمینه تحصیلاتم کار کنم باید برم تو آزمایشگاه کار کنم و سرپا بودن و کار با نمونه و دقتی که لازم داره در حال حاضر در توانم نیست و یقینا توی کارم خرابکاری میکنم... بعد سر همین مجبور شدم به مهارتهای دیگهام تکیه کنم و رزومه پر کردم و فرستادم این ور اون ور و جالبه یکیشون دو بار اوکی داده برم مصاحبه با اینکه بار اول بدون اینکه بهشون خبر بدم نرفتم... خلاصه دعا کنید که خیر باشه و استخدام شم.
چهارشنبه ۳ خرداد ۰۲ , ۱۳:۲۶
حقیقتا این که من امروز تا ۵ صبح بخاطر اینکه نمیدونم به چی حساسیت داده بودم خوابم نبرد و موبایلمو سایلنت کردم که راحت بخوابم از اون ور برخلاف تمام عمرم که اگه خواب بودم بابام نمیومد بیدارم کنه اومده بیدارم کرده بیا صبحانه... این اگه دسیسه دشمن نیست پس چیه؟