دوشنبه ۲۸ اسفند ۰۲ , ۰۷:۱۴
میگن آخر سال رو باید جشن گرفت و خب ۴۰۲ برای من جزو سالهایی بود که واقعا پایانش جشن داشت چون پر بود از اتفاقات شیرین و رشد و بالغ شدن و امیدوارم ۴۰۳ از ۴۰۲ بهتر باشه و نه فقط برای من و عزیزانم که برای همه مردم دنیا سال رشد و رسیدن و شادی و صلح و سلامتی باشه.
پنجشنبه ۱۵ تیر ۰۲ , ۲۰:۱۸
عید مسعود غدیر خم مبارک! (از سعیدشون خوشم نمیاد)
دوشنبه ۲۲ خرداد ۰۲ , ۱۵:۰۰
قالب براتون رو مخی نیست؟ خصوصا که پستهای از یه حدی طولانیتر رو کامل نشون نمیده و حتما باید ادامه مطلب رو بزنید.
بعدا نوشت: اون قبلی که شاید خیلیاتون ندیدین، دیس لایک زیادی داشت، دیگه با اینکه به نظرم جالب بود عوضش کردم اینو گذاشتم و تنها عیبش به نظرم نداشتن همون دیس لایکه!
يكشنبه ۲۱ خرداد ۰۲ , ۲۰:۴۶
درسته وقتی از وبلاگ جدید به همینجا برگشتم، دلیلش این بود که حس میکردم این اسم و رسم چوکک و چوگویک برام خاصه و فلان و میخوام همینجا بنویسم، اما خب حقیقتا بیشتر بخاطر این بود که دیدم یار چقدر به خاطرات اهمیت میده چقدر براش لذت بخشه که یه سری خاطرات مکتوب شده رو بخونه و برای اینکه بتونه از یه وبلاگ بخونه تصمیم گرفتم برگردم، خصوصا که چه خوب بوده باشم چه بد، فرقی نداره و یار منو همینطوری پذیرفته، برای همینم تصمیم گرفتم اسم و آدرس وبلاگ و اسم نویسنده رو تغییر بدم ولی خب اینجا همون هوهوشناسه که شده جانیمسان... نوشام همون چوگویکه. خلاصه همینا...
پنجشنبه ۱۸ خرداد ۰۲ , ۱۳:۱۲
یکی یه تعبیر جالبی از خوابم فرستاد که میگفت این میتونه به معنی این باشه که با خودت در کشمکشی بخاطر اینکه از یه سمت دوست داری لطیف و زنانه برخورد کنی از یه طرف بخاطر شرایط و تربیتت هی حاج آقا میشی و مغزت داره میگه زنانگیت نیاز به ناز و نوازش داره! خلاصه بدانید و آگاه باشید که تعبیر گربه برای زنا میتونه زنانگی و برای مردها مردانگی و اینکه از نوع رفتار خودشون راضین یا نه هم باشه و در مورد من تعبیر درستی بود... چون یار همیشه تشویقم میکنه به بروز دادن زنانگیام و لطافتم ولی خب پدرم منو یه جوری بار آورده که قال رفقای دانشگاه: کاش تو پسر بودی تو اکیپ پسرها یکی با اخلاق تو کم داریم!
چهارشنبه ۱۷ خرداد ۰۲ , ۱۶:۲۴
جلو خونه ما یه بیمارستانه و تقریبا هر ۳ یا ۴ ماه یک بار ما صدای گریه و شیون رو میتونیم بشنویم... ولی خب اتاق خوابا توی جهتی نیست که بگم یکی مرده و عزیزانش شیون میکردن که من این خواب رو دیدم! خواب دیدم که نشستم توی پذیرایی دارم تلویزیون نگاه میکنم که یهو از بیمارستان صدای گریه شدیدی میومدی و در حدی شدید بود که دلم سوخت و گفتم بذار شال و کلاه کنم برم بیمارستان دلداریش بدم و اگه چیزی نیاز داشت براش ببرم... خلاصه وقتی رفتم دیدم صدای شیون از بیمارستان نیست یه گربه است پشت در خونه ما داره گریه میکنه و صدای گریهاش خیلی بلنده و عین صدای گریه و شیون یه آدمیزاده! منم دلم براش سوخت ولی چون گربه بود بهش کاری نداشتم انگار ته ذهنم فهیمده باشم خوابه و میترسیدم این گربه گریون همون گربهای باشه که سالیان سال توی کابوسام دنبالم میدوید ولی هر بار یک نفر میومد منو از دستش نجات میداد با این حال همیشه موفق میشد یه چندتا چنگ بهم بزنه و زخمیم کنه... و حالا دلم براش نمیسوخت نمیخواستم کمکش کنم... وقتیم بیدار شدم اینجوری بودم که اوه چه خواب عجیبی بود... اولین چیز هم دقیقا از ذهنم رد شد که یعنی اون آدم عوضیای که بارها اذیتم کرد باز کمک لازمه؟ و خب تو بیداریم به این نتیجه رسیدم خب به درک... خلاصه نمیدونم واقعا تعبیرش چیه و نمیخوام هم بدونم و اگه تعبیرش بده یا هر چی پیش دل خودتون نگه دارید و حتی کامنت وای فلان و ان شا الله به خیر بگذره هم ندین! چون شدیدا معتقدم وقتی برای یه خوابی تعبیر بد ندی اصلا بد تعبیر نمیشه!
ولی اگه تعبیر خوبی داره بگید دوست دارم بدونم از نظر خودم که تعبیرش خوبه چون بالاخره تونستم کاملا نسبت به یه آدم مزخرف بیتفاوت بشم چه توی خواب چه توی بیداری...
شنبه ۱۳ خرداد ۰۲ , ۰۹:۵۸
سری پیش پدرم گفت اینجا حقوقش کمه نرو، درست هم میگه از هشت صبح تا شش بعد از ظهر حقوقش ۴.۵ و خب واقعا کمه اما من میگفتم برم شاید به مرور زیاد شد و نشه هم بهتر از هیچی و تو خونه نشستنه ولی خب پدرم و یار منصرفم کردن، الان که سال جدید شده همچنان حقوق رو نوشته ۴.۵ و وقتی بابام فهمید دوباره همون جای قبلیه بازم مخالفت کرد میگه بیگاری دادنه... در نتیجه دوباره یک عدد جویای کار هستم اگر جایی رو در تهران میشناسید برای دورکاری مثل تایپ و پاورپوینت و تهیه مقاله و اینا یا در تهران کسی منشی میخواست ممنون میشم بهم بگید.
پنجشنبه ۱۱ خرداد ۰۲ , ۲۲:۵۰
من چند وقتیه جویای کارم و متاسفانه نه در زمینهای که تحصیل کردم! چون اگه بخوام تو زمینه تحصیلاتم کار کنم باید برم تو آزمایشگاه کار کنم و سرپا بودن و کار با نمونه و دقتی که لازم داره در حال حاضر در توانم نیست و یقینا توی کارم خرابکاری میکنم... بعد سر همین مجبور شدم به مهارتهای دیگهام تکیه کنم و رزومه پر کردم و فرستادم این ور اون ور و جالبه یکیشون دو بار اوکی داده برم مصاحبه با اینکه بار اول بدون اینکه بهشون خبر بدم نرفتم... خلاصه دعا کنید که خیر باشه و استخدام شم.
چهارشنبه ۳ خرداد ۰۲ , ۱۳:۲۶
حقیقتا این که من امروز تا ۵ صبح بخاطر اینکه نمیدونم به چی حساسیت داده بودم خوابم نبرد و موبایلمو سایلنت کردم که راحت بخوابم از اون ور برخلاف تمام عمرم که اگه خواب بودم بابام نمیومد بیدارم کنه اومده بیدارم کرده بیا صبحانه... این اگه دسیسه دشمن نیست پس چیه؟
يكشنبه ۳۱ ارديبهشت ۰۲ , ۱۹:۰۸
از دیگر شباهتهای پدربزرگم و یار، هر وقت ماشین میشورن، خصوصا اگه برده باشن کارواش دقیقا لحظاتی بعد از خروج از کارواش بارون میاد جرجر! خلاصه که اگه بارون میاد دلیلش شستن ماشینه و بس!
بیشوخی امیدوارم این بارونا ادامه داشته باشن، انصافا فوق العاده است. من با اینکه توی هوای ابری دلم میگیره ولی عاشق هوای بارونی و مسخره بازی زیر بارونم با اینکه هر بارم بعدش مریض میشم ولی خب عشق به بارون کورم میکنه...
+ میگن دعای زیر بارون مستجاب میشه، نمیدونم تو کی هستی که داری اینو میخونی و چی توی دلته اما امیدوارم به هر چی میخوای برسی.
جمعه ۲۲ ارديبهشت ۰۲ , ۱۶:۰۴
من هی فکر میکردم دوره خیاطی مد نظرم دو میلیون تومانه نگو اون بیست میلیونی که مینوشته به ریال نبوده و هزینه دوره خیاطی مد نظرم بیست میلیون بوده! از وقتی فهمیدم قیمت دوره رو به تومان مینوشته و نه به ریال! قلبم درد گرفته اصلا!
پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۰۲ , ۱۳:۵۰
اگر قصد دارید انیمه My hero academia رو ببینید این پست رو نخونید، براتون اسپویل نشه...
جزو معدود انیمههاییه که عاشق تک به تک کاراکترهاشم حتی گروههای خلافکارش، حتی شاید بعضی از خلافکارهاش برای من دوست داشتنیتر از بعضی از قهرمانهاش باشن! به طور مثال درسته که من عاشق شوتو هستم و شوتو یه پسر مهربون از یه خانواده قهرمانه ولی خب متقابلا قلبم برای دابی هم میتپه با اینکه عضو خلافکار خانواده است ولی خب بهش کاملا حق میدم و ازش تعجب نمیکنم... حقیقتا با اون بابای به درد نخورش حق داره و اینکه دابی یه خلافکار شده اصلا چیز عجیبی نیست چون باباش شاید قهرمان شماره ۲ باشه ولی توی پدر بودن واقعا آدم مزخرفیه و خدا نصیب گرگ بیابون نکنه و حقیقتا چه فایده داره تو قهرمان مردم باشی ولی برای بچه خودت یه هیولا؟
یکی از جذابیتهای این انیمه کم نیاوردنهای میدوریا، شوتو و باکوگو توی شرایط سخته، اینکه چطوری میدوریا انقدر خواست و تلاش کرد تا از یه آدم معمولی تبدیل شد به این قهرمان خفنی که هستش و در این حین هیچ وقت مهربونیش یادش نرفت و یکی عین قهرمان شماره ۲ نشد و انقدر مهربون و خوب بود که تونست ذات مهربون شوتو رو هم بیدار کنه و کمک کنه دست از کینه و لجبازی برداره و بشه بهترین ورژن خودش و یا باکوگو که با وجود اخلاق تندش و بددهن بودنش همیشه میدونی میتونی روش حساب کنی و رفیق خوبیه هر چند اگه نشون نده. اگه بگم به رابطه بین این ۳ نفر حسودیم میشه دروغ نگفتم! عمیقا نیاز به یه رفاقت از جنس رفاقت این سه تا دارم که با وجود تفاوتهای زیاد و حتی اختلافات اولیه بتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم، دوستایی که در عین رفاقت بینمون یه رقابت سالم باشه و باعث شه رشد کنیم.