چهارشنبه ۱۴ آذر ۹۷ , ۱۳:۵۲
خب چون که یک دوست عزیز و مهربونی جویای حالم شده بود البته در تلگرام و این در تلگرام بودنش برام با ارزش تر بود چون که زیرا هر چند سال یک بار میاد تلگرام این که بکوبه بیاد تلگرام سراغتو بگیره خیلی دلچسبه جا داره بخاطر این مسئله قر شادی هم بدی حتی! داشتم میگفتم چون جویای حالم شده بود اومدم از روزی بگم که وقتی براش تعریف کردم گفت عجب خرشانسی خدا بیچاره اون دوستت کلا همیشه روزات اینجورینها!
آخه براش از دوشنبه شب گفتم از این که سه شنبه باید گزارش بدیم و دوشنبه هلاک رسیدم خونه گزارش بنویسم دیدم حسش نیست به تارزان غیرتی گفتم و گزارش گیاهش رو برام فرستاد بعد من دیدم یکسری چیزها رو توی هم توی هم علامت زده و خب شبیهش در جاهای دیگه هم هست برای همین خیلی خجسته و شاد و خندان گفتم من اون یکی جاها علامت میزنم شلوغ نشه گزارشم به همین شدت جذاب و زیبا خلاصه که شروع کردم اما دیدم خسته ام با کامپیوترم سخته برای همین همه رو پاک کردم دوباره عکسا رو اضافه کردم سیو کردم رفتم گزارش میکروب رو کامل کردم و بعد گفتم پرینت بگیرم ازشون خلاصه گزارش اولی رو پرینت گرفتم اما جوهر پرینتر گرامی به دومی نرسید و من موندم بی گزارش که بابا گفت فلان لوازم تحریری از ۷ صبح بازه و خلاصه که آسوده خوابیدم و صبحم بر همون اساس فکری که شلوغ نشه نام گذاری کردم
دیگه رفتم دانشگاه و گزارشم رو گذاشتم روی میز استاد وقتی میخواست تصحیح کنه رفتم بالا سر استاد و دیدم بله همه اونایی که به نیت شلوغ نشدن جای دیگه زدم غلطه همهشون با این حال با وجود تعداد زیادی غلط استاد بهم نمره کامل داد که خب دمش گرم و بعد میدونین جالبش کجاست؟ به تارزان غیرتی سر دو تا غلط داد ۴.۵ از ۵ اینجا بود که من حس شاخی و خفنی گرفتم خلاصه کارمون رو انجام دادیم و رفتیم به سوی آزمایشگاه میکروب
گزارش میکروب رو صبح یادم رفته بود پرینت کنم و وسط اتوبان یادم افتاد که باید پرینت بگیرم و قرار بود بین دو تا کلاس بریم دانشکده فنی پرینت بگیریم ولی خب متاسفانه وقت نمیشد دیگه سوار آسانسور شدیم کارشناس عشق و جیگر میکروبم با ما بود و کلی سر به سرمون گذاشت توی آسانسور چقدر عشقه این بشر خدا میدونه تو فکرم وقتی ترم تموم شد ازش بپرسم ببینم اجازه میده ترم دیگه برم ازش کار یاد بگیرم یا نه
خلاصه رفتیم سر کلاس میکروب و از تخته عکس گرفتیم و خواستیم بشینیم توی پرانتز باید عرض کنم که موبایل قدیمی من مرحوم ال جی G6 بود و بنده خدا به صورت افقی هم توی جیب من جا میشد اما این سامسونگ عزیز یکم زیادی بزرگه خصوصا که آخرشم با اینکه لمس رو درست کردم بابام نت رو نگرفت گفت تو گوشی بازی من دوست دارم ولی گوشی باز نیستم کلا شاید روزی دو ساعت کار کنم اونم با دوربینش که خب من برای فلان کار میخوام و دوربین نت بیساره و عملا چاخان کرد که نت دست من بمونه که خب دستش هم درد نکنه هر چند که واقعا فرق چندانی ندارن و گوشی خودشم خفن بود خلاصه به خاطر بزرگی بیش از حد افقی جا نشد داشتم میگفتم خواستیم بشینیم روپوش رو دادم بالا که بشینم یهو دیدم یک چیزی گفت تق و یک عدد موبایل افتاده زمین گلسش هم جدا شده هیچی دیگه نه تنها من که فشار تارزان غیرتیم افتاد با ترس موبایل رو برداشتیم دیدیم که جیییییغ سالمه فقط گلسش چون تمام چسب نیست و دور چسبه خر کرده جدا شده و یک عالمه پشم چسبیده بهش! اون حجم از پشم واقعا پشمهااا توی آز میکروب واقعا عجیب بود لعنتی خلاصه که یک دور دیگه قر شادی دادیم
بعد استاد اومد و گفت بقیه کوشن گفتیم هنوز نیومدن که بعد ساعت ۳ فهمیدیم اسکولای خرخون نشستن شیمی آلی ۲ و بیوشیمی خوندن یکی نیست بهشون بگه داداش شما درستو باس قبلا میخوندی! خلاصه که سر نیومدنشون با استاد یکم گپ زدیم و با کلی ترس و لرز ازش پرسیدیم که استاد شما چرا از گروه لفت دادی از حرف ما ناراحت شدی؟ گفت لفت ندادم من! گفتیم چرا استاد بعد از سوالی که درباره انتقال ویروس به سگ کردیم لفت دادین با فاصله خیلی کم که خب باعث شد ما کلی فکر و خیال کنیم بخدا! بنده خدا استاد انقد خندید از چشماش اشک اومد بعدا اعتراف کرد سوتی داده و نمیدونسته و خلاصه که دلخور نیست تهش هم بهم شماره داد که توی گروه اضافه اش کنم جذاب من!
بعد که اومدم خونه دیدم اااع دو سه دقیقه به هشت یکی از بلاگرها از این پیامای روز خوبی داشته باشید سند تو آل کرده حالا شایدم نکرده ولی خب از این سبکا بود که معمولا خالهها و عمهها توی گروه فامیلی برای شروع صبح پرانرژی میفرستن (فکر میکنم این شخص وب منو نمیخونه ولی اگه خوندی دیگه ببخشید گفتم بقیه رو بخندونم) خلاصه که با دیدنش بازم یک لبخند به قول آنه جانم چپلوک نشست روی لبم
عصرش قرار بود غول مهربون رو ببینم بعد یک چیزهایی شد که تا کات رفتیم یعنی بهم گفت شماره منو پاک کن! پیامکامون رو هم پاک کن منم آنفالو کن همهاش هم زیر سق سیاه یکی از بلاگرهاست که یکم قبلش دقیق دو دقیقه قبلش پیام داد پرسید چطوره رابطه ما جا داره بگم الدهنت الس... بله
خلاصه که بخیر گذشت و عصری اومد پیشمون و با بابام درباره کاسبی حرف زدن و منم حوصله ام از حرفای مردونه شون سر رفت یک کلکسیون ازش عکس گرفتم با انواع شکلک خلاصه بابا که رفت یک سیگاری بکشه عکسا رو نشون غول مهربون دادم تازه چندتام دوتایی گرفتیم و کلی هم ذوق کردم که نگفت پاک کن البته قید کرد دختر دیگه بود نمیذاشتم نگه داره عکسا رو که خب حقم داره میشه ازش کلی رشوه گرفت که پخش نکنم اونا رو خصوصا اونی که با افکت مماخ آویزون ازش گرفتم و اون افکت دخترونهها که ته خنده شدن
بعدش گرسنه بودم یهو گفتم که بیاید تخته شرطی بازی کنید ببینم شام مهمون کیم خخخ بابام گفت تخته که بازی کنیم ولی شرطی خوب نیست و من خودم شام رو میگیرم خلاصه تخته بازی کردن و مساوی شدن یک پنج تایی بابا برد یک پنج تایی رو غول مهربون برد یک دستم من جهت خنده با غول مهربون بازی کردم تهش هم باختم شما بیاید بگید میدونیم عمدی بود و اینا!
دیگه ساعت ۱۲ بود که غول مهربون رفت و بعدشم که رسید خونه یک ساعتی حرف زدیم بهش میگم چرا با بابام تعارف میکنی سر این سوالم حدیث رو کرد بهش میگم بدجنس تو به من میگی من فکر میکردم تو یه املی بعد خودت حدیث از پیامبر میگی برای توجیه تعارف کردنت؟ خلاصه که مردم براش با این کارهاش
این بود انشای من
ادامه مطلب یک آهنگه که شرح حال این روزهای منه دوست داشتید برید ادامه رو بخونید یا بشنوید