شنبه ۲۴ آذر ۹۷ , ۱۸:۰۸
۰. پیشاپیش بابت طولانی بودن پست عذر خواهی میکنم.
۱. هنوز موفق نشدم جلوی خودم بگیرم و عصر نخوابم الان هم با قیافه شبیه به برج زهر مار نشستم پست مینویسم و به امروز و به این که چی شام بپزم فکر میکنم و از اون مهمتر بابام چرا چند هفته اخیر وقتی میخوابه صداهای ترسناکی از خودش بروز میده؟
۲. پدر پایه به پدر من میگن! صبح بیدار شدم دیدم حال ندارم برم دانشگاه سر میز صبحانه بهش گفتم گفت خب نرو اگه هم گفتن چرا بگو بابام ناخوش بود دیگه گفتم نه نمیخواد فقط ساعت اول که حوصله سربر و ساعت آخر که روانی کننده است غیبت میکنم اولی که کلا من لازم نیست براش غیبت موجه کنم و براش موجه شده است آخری هم کلا حضور غیاب نمیکنه
نتیجه این که رفتم دراز کشیدم و بازی کردم قدیمها معتاد بازی last day on earth و بازی مزرعهداری Township بودم الان معتاد شدم به پازل Empires ترکیبی از پازل و کلش آف کلنز مثلا! برای منی که عشق بازیهایی مثل candy crush هستم و از یکم بزن بزن هم بدم نمیاد خوبه قسمت باحال ماجراش هم اونجاست که باید حواست باشه اول کدوم مهرههای دشمنت حالا میتونه یک مسابقه چند مرحلهای خود بازی باشه یا یک بازیکن دیگه یا چالشهای زمان دار و یا اژدهای بازی و هر رنگ مهره یک سری قهرمان داره یک ستاره، دو ستاره، سه ستاره، چهار ستاره و پنج ستاره که قهرمان یک ستارهاش بینهایت ضعیف و قهرمان سه ستاره و چهار ستارهاش نسبتا قوی و قهرمان پنج ستاره هم که انقد قوی و جذابه به پشتوانه همین یکی میتونید تو دهن همه بزنید از بازی تا بازیکن و اژدها اصلا یک چیز جذابیه که خب متاسفانه من هنوز بهش دست پیدا نکردم و وقتی به پنج ستاره برسم گمونم از ذوق جیغ بزنم!
حدودهای ساعت هشت و نیم راه افتادیم به سمت دانشگاه دیگه رفتم نشستم سرکلاس جوانک. اینجا جا داشت پس زمینه دانشگاه این شعر پخش شه بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟ آخه در کلاسش خراب و سخت باز میشه بعد من همیشه دوشنبهها در کلاس میبستم ملت گیر کنن و بخندم بهشون البته هیچ وقت در کلاس به اندازه امروز بدجور گیر نکرده بود هر کسی که وارد کلاس میشد نصفش سر بود از بس که کوبیده بود به در تا باز شه خلاصه گیر کرده بودم در باز نمیشد به سختی با کلی نثار بد و بیراه به در و سازنده بیچاره در بالاخره موفق شدم در رو باز کنم جا داشت سجده شکر به جا بیارم خلاصه نشسته بودم که یکی از بچهها اومد و گفتم تو رو خدا بشین کنارم که فلانی نشینه میتونم اسمش رو بذارم مته یا دریل از بس که روی مخ میره و حس میکنی مغزت داره سوراخ میشه از دستش خلاصه جیگر جان نشست کنارم جیگر جان هم ورودی ماست ولی یک ترم مرخصی گرفته بود و از بهمن ماه افتخار آشنایی باهاش رو دارم بسیار جذاب و بامزه است کاملا هم منو درک میکنه و هر چیزی که منو حرص میده اونم حرص میده...
نشسته بودیم و خدا خدا میکردیم دریل نیاد یا دیر بیاد و یک انسان فداکار پیدا کنیم که بیاد کنار ما بشینه تا از شر این راحت باشیم که دیدیم یکی به در کلاس میکوبه تا بتونه در رو باز کنه چون طبق ساعت، کلاس پدر جنتی تموم شده بود من فکر کردم بچههان اومدم تیکه بندازم که در باز شد دیدم اوه جوانک پشت در بوده خوب شد مشغول مرتب کردن کادوی استاد بلبل بودم و تیکه به درد بخور به ذهنم نرسید چون درسته که با جنبه است ولی به هر حال زشت میشد خصوصا که هفته پیش یکم مونده بود از پنجره بندازمش پایین و بنده خدا مظلومانه هیچی نمیگفت و میگفت حق با شماست جریانش هم این بود که ساعت ۲:۳۰ تا ۴ جبرانی گذاشته بود بعد نگفته بود من توی کلاسم و کلاسش شده بود ۴۰۷ منم قاطی بودم خصوصا که آموزش جان گفت به من نگفته و گرنه برای یک کلاس و ده تا کلاس نداره برات عوضش میکردم که دیگه خونم به جوش اومد یهو... بعد چون جوانک درباره من یک سوتفاهمی داره فکر میکنه استاد بلبل آقاست آخه همین درس همین روز منتهی ساعتهای صبح هم تدریس میشه و مدرس آقاست هفته پیش هم وقتی دو و نیم رفتم سرکلاس و دیدم شروع نمیکنه به جونش کلی نق زدم که ای استاد من داشتم لذت میبردم سر کلاس دیگه چرا منو کشوندی بالا خب میگفتی همون سه بیایم دیگه... که اینجا بنده خدا برگشت گفت یعنی من و کلاسم رو دوست نداری منم قاطی بودم گفتم نخیر ولی خب خودشم میدونه که دوست دارم چون خوش میگذره کلاسش خیلی هم زیاد... خلاصه اینا رو گفتم بگم اصلا دلم نمیخواست کادو رو ببینه و غیر ارادیم گفتم اه استاد چه بی موقع اومد طفلک بدون نگاه گذاشت رفت دیگه سریع جمعش کردیم و یکی از بچههای کلاس پدر جنتی هم اومد نشست کنار جیگر جان بنده و خیالم بابت دریل راحت شد
کلاس به خیر و خوشی تموم شد و بعد مدتها باز مشق شب داد بیادب و رفتیم سرکلاس بعدی که نگم براتون استادش کم مونده بود رگش رو بزنه بنده خدا یک مشت گاو نشسته بودیم پای نرم افزار مورد تدریس و هر چی میپرسید میگفتیم هااا؟ اینم تموم شد و من فهمیدم اگه میخوام نیفتم باید خر بزنم تا هشتم...
بعدش دیگه باز گیم بازی کردم تا استاد بلبل بیان و چقدرم استرس داشتم بابت تحویل کادو که خب تموم شد امیدوارم خوششون بیاد...
بعدم که بابا طبق معمول غذا درست نکرده بود و مجبور شدیم از بیرون بگیریم چون من گرسنگی داشتم هلاک میشدم بعدشم که خوابیدم و به صورت مجنون اینجام
۳. چند وقتیه دیدم همه میگن انیمه انیمه و دروغ چرا تا قبر آآآ اگه نمیدونید که تا قبر آآآ یعنی چی ارجاعتون میدم به کتاب یا سریال دایی جان ناپلئون چیز خاکبرسری خاصی نداره ولی بهتره با کسی که باهاش تعارف دارید نبینید ولی توصیه میشه بشدت چون آخر خنده است من هنوزم گاهی یک قسمتهایی از سریالش رو میبینم اگه خواستید ببینید میتونید از اینجا دانلودش کنید : نماشا : دایی جان ناپلئون قسمت اول
داشتم میگفتم دیدم که همه انیمه انیمه میکنن چه اینجا چه اینستا و توی اینستا یک انیمه سینمایی گذاشته که جالبه ولی خب من انیمه ندیدم و نمیدونم فرقش با انیمیشن چیه اول سرچ کردم ببینم اصلا چی هست این انیمه بعد هم همون انیمه توی اینستاگرام رو دانلود کردم و به نظرم فوق العاده بود بنابراین اینم توصیه میشه که ببینید : باد برمیخیزد
۴. اگه شما هم عین من شکمو و عشق آشپزی هستید ولی غذاهای محلی و ملل بلد نیستید حتما نرم افزار سرآشپز پاپیون رو نصب کنید... دیدین هر کس تن تاک میخره زندگیش زیر و رو میشه منم با این برنامه غذاهام زیر و رو شده از همه چی بیشتر هم بابت کیک و حلوا خوشحالم و اینکه این ایده رو بهم داد که با هر چیزی میشه ته چین پخت. بعدا میتونید روی سنگ قبرم بنویسید ادامه نسل مادربزرگها و مادرها بود البته چیزهای مونده رو ترشی یا سوپ نمیکرد تهچین میکرد.
۵. حالا که افتادم روی دور معرفی بذارید این رو هم بگم مستر تهران برای آهنگ خیلی خوبه خیلیها البته شما بیاید قول بدید که فقط یک بار هر آهنگ رو باهاش گوش بدید و دانلود نکنید ازش و براتون فقط یک وسیله باشه برای سنجش اینکه فلان آهنگ یا آلبوم ارزش پول دادن و خرید داره یا نه...