شنبه ۲۳ تیر ۹۷ , ۱۲:۲۶
شاید سختترین کار تو دنیا حتی سختتر از کار تو معدن نشستن پای غصهها و دلتنگیهای عزیزانت باشه. دیشب با بابام تصمیم گرفتیم انیمیشن ببینیم دوتایی سر همین تا نزدیکای سه و خردهای موبایلم کنار بود ساعت سه بود که دیدم هنوز اونی که باید بخوابه نخوابیده! نگرانش شدم پیام دادم حرف زدیم از دلتنگی گفت از غصههاش از حرفهایی که دوست داشت به معشوق بیوفا بگه و نمیشد میگفت و من نفسم تنگ میشد انگار یکی وزنه گذاشته روی سینه من نفسم بالا نمیاومد داشتم خفه میشدم. تا حالا اعدام به شیوه شکنجهگرها با کشیده شدن پارچه روی سر و ریخته شدن آب روی پارچه را تجربه نکردم اما قسم میخورم که باید حسش شبیه به حس دیشبم باشه. سخت بود معشوق خودت با گریه از کسی که بهش ظلم کرده بگه از احساسش به اون شخص بگه و گریه کنه و تو نتونی هیچ غلطی بکنی...
بهتر که شد خوابید و من طبق یک عادت همیشگی نخوابیدم تا مطمئن بشم خوابیده کمکم مطمئن شدم و داشتم میخوابیدم که دوستی پیام داد نتونستم بگم خوابم میاد حرف زدیم مسخره بازی درآوردیم. دوستمم تنگی نفس داشت وسط حرفاش میخواستم براش بمیرم ولی خب که چی؟ مردن من دردی ازش دوا نمیکنه ولی خب کاش یکی به همه دختران مهربان سرزمینم بگه فرصت دوباره ندین کسی که باعث اذیت شماست حقش سطل زباله است نه بخشش حتی اگه فامیل درجه یک باشه البته منهای پدر، مادر، خواهر و بردار باید دور انداخت.