يكشنبه ۱۳ آبان ۹۷ , ۲۱:۳۶
امروز رفتم یک جایی یک آزمایشی بدم از استرس مردم و زنده شدم نگران بودم قضاوت شم خصوصا که سردر اونجا زده مرکز مشاوره بیماریهای رفتاری اما خب ترس بیخودی داشتم و تازه خیلی هم خوب بود انقدر که وقتی برای تارزان غیرتی تعریف کردم گفت پس منم میرم خالکوبی میکنم بعدش بریم منم تست بدم! دوست دارم برم ببینم... میدونید بچهام فضول نیست فقط کنجکاوه
امروز سر رفتن به همین جا با یک آقایی آشنا شدم میشه گفت شخصیت ازش چکه که نه شرشر میریخت البته در این نظر من ترک تبریز بودنش و غیرتی که به خرج داد بیتاثیر نیست
بابام نگرانه میگه میترسم یک روز واقعا سر کار کردن با این میکروبها و ویروسها بیمار شی میخندم میگم نترس تهش مرگه دیگه مهم اینه از کار با این میکروب و ویروسها لذت میبرم حتی اگه بخاطر کار با اینا بیمار شم و یا بمیرم باز برام جذابترین مخلوقات خدا هستن آخه شما فکر کن چیزی که با زوم ۱۰۰ و ۱۰۰۰ هم به سختی میشه دیدش میاد چنان بلایی سر اشرف مخلوقات میاره که مرغهای آسمون به حالش گریه میکنن آیا جذاب نیستن؟ خفن و لایق عشق ورزیدن و قلبی قلبی شدن چشمها نیستن؟ نباید بهشون احترام گذاشت و دوستشون داشت؟ واقعا نباید؟