دوشنبه ۵ شهریور ۹۷ , ۱۲:۲۴
۰. میخواستم کانال بزنم روزانههام اونجا باشه تمرینات نویسندگی توی وب ولی من آدمش نیستم یا باید توی دفترخاطرات بنویسم یا وبلاگ کانال به نظر من مسخره است مگه تو شرایط خاص
۱. از دیروز به دلایل مختلفی ناراحتم این وسط ناخواسته و به علت آلزایمر یکی ازم دلخور شد که چرا در فلان جا بهمان حرف رو زدم منم دفاعی نداشتم چون گیجی و آلزایمر توجیه بیخودیه ولی خیلی دلم میخواست باهاش حرف بزنم بگم چون خوب نیستم و شوت زدم چون زندگی بیش از حد رو مخم رفته و کشش ندارم حتی دارم فکر میکنم یه مدتی غیب شم...
۲. هر روز که بیدار میشم میگم امروز دیگه حنا بذارم و باز شب میشه و به علت ترس از نتیجه این کار رو نکردم.
۳. عروس داماد محترم دبه کردند و میخواستن بهشون اندازه یک ششم پول پیش و اجاره تخفیف بدیم و در نتیجه معاملهمون نشد...
۴. طبقهای که ما هستیم یک واحد رو یک پدر و پسر اجاره کردن و بسیار صبورن در برابر سروصدای ما مثلاً شب تولد من ما تا دو آهنگ گذاشته بودیم و زدیم و رقصیدیم ولی در جواب این که ازشون عذرخواهی کردیم گفتن خواهش میکنیم سر و صداهای شما نشان از جریان داشتن زندگیه!
۴/۱. من خواب بینهایت سنگینی دارم دیشبم بعد کلی تلاش خوابم برد و صبح دیدم خانواده میگن باید با مدیر ساختمان حرف بزنیم دیشب همسایههای طبقه سومی پدر ما رو درآوردن انقدر روی پشت بوم سروصدا کردند حتی آقای همسایه دیگه کفری شده بود بد و بیراه میگفت! ببین چی بودن که این بندگان خدا هم معترض شدن و تو چقدر خوابت سنگینه که نفهمیدی!
۵. در طی همین یکی دو روز گذشته در کانال یکی عکس انجیر دیدم و دلم خواست ولی به کسی نگفتم امروز بابام از بیرون اومد با انجیر آمد این حجم از اجابت اگه تو مسائل مهمتر وجود داشت من الان شادترین آدم دنیا بودم با کلی موفقیت ولی حیف خدا فقط هوای شکم منو داره دیگه با روحم کاری نداره!
۶. این که توقع دارم اونی که دوستش دارم حداقل یکدهم ایکس که یه پسربچه غریبه است حداقل به نسبت کسی که سه سال از عمرم براش رفته غریبه است باهام مهربون باشه و حواسش به حال دلم باشه فکر کنم توقع بیجایی باشه چون ایکس منو نمیشناسه نمیدونه ارزش نگرانی ندارم اما محبوبم میدونه...! حس میکنم تابلو باشه ایکس کیه ولی شما به روم نیارید!