يكشنبه ۲۸ مرداد ۹۷ , ۱۹:۱۱
دیروز و امروز آخرین کلاسهای من توی انستیتوپاستور بودن با حضور یک عروس نمونه که مادر شوهرش زنگ زده بهش برگشته میگه ببخشید شما؟! همه چیز از اونجایی شروع شد که دیروز این عروس نمونه این دسته گلش رو تعریف کرد و بعدتر موقع استراحت حرف رسید به اینکه من چای میخورم من توی کافی شاپم چای میخورم معمولاً و عروس نمونه داشت من رو مسخره میکرد بابت این موضوع همون موقع هم پودر کافی میکس رو میخواست بریزه توی لیوانش ولی خیلی شیک ریخت رو میز! من بهش خندیدم گفتم ببین مسخره کردی ضایع شدی! و دیگه شروع شد...
اولش میخواستم ریز به ریز شوخیهامون رو بنویسم ولی الان که فکرشو میکنم قشنگتره تو سینه خودمون و برای خودمون محفوظ بمونه ولی میتونم بگم من خواهرم رو پیدا کردم و دلم گرفته از اینکه ازش جدا شدم البته مفصل خداحافظی نکردم باهاش چون امیدوارم بتونم خیلی زود ببینمش
فقط برای یادآوری خاطرات خودمون باید بگم تو دنیای وارونهای هستیم که پیرمردهای به ظاهر کارمندش شاخن، سخاوتیها خسیسن! جدیها بویی از جدیت نبردن! بعلاوه کلید، رژیم، پنه، موهیتو، گاو، شیر، آستینهای گرسنه، گرما خوردم! پت و مت، خوشحال و شاد و خندانیم، دیوانههای خانمان برانداز و تمــــــــــــام!