جانیمسانღ

سن منیم جانیمسان

آمار خر است عملیش خرتر است!

۲
آقا کل دانشکده یک جزوه درست درمون نداریم از کارگاه آمار و فردا هم امتحان ترم کارگاه آمارمون و همگی الهی العفوگویان نادم و پشیمانیم که چرا جدی نگرفتیم این درس مسخره رو بیاید برای ما دعا کنید که نیفتیم فقط...

عارف تر از من خودمم

۲ ۵
استاد آز گیاه خیلی ماهه سخت نمیگیره و اجازه میده کپی کنیم ولی من به درجه‌ای از عرفان رسیدم که حال ندارم حتی گزارشی که توی نت یافتم کامل کپی کنم!

وجدانا نکنید این کار رو!

۲ ۴
خسته و کوفته جزوه تئوری بخش عملی آمار یعنی کارگاه آمار رو شوت کردم اون ور اومدم بیان که مخم باد بخوره انقدر که مردم همفکری و همزمانی‌شون بالاست بدتر مغزم دچار ارور شد! نکنید این‌کارها رو! تو فاصله چند دقیقه درباره یک موضوع پست ندید...!
من که سینما دوست ندارم ولی چون قلم هر دو و سلیقه‌شون رو قبول دارم اگه شما سینما دوست دارید برید اینجا و اینجا رو بخونید.

مریض روانی بود

۲ ۶
حس می‌کنم اگه همین‌ ایام بمیرم باید روی سنگ قبرم بنویسند که وی مریض روانی بود...

وقتی قارون جذاب میشه وقتی همه چیز اوکی میشه وقتی حنای مزرعه میاد و حتی دوست رشید

۲ ۸
یکم دی تولد دختر لپ قرمزی بود و هر کاری کردم قبلش یا بعدش خارج یونی قرار بذارم باهاش نشد نیومد و منم مجبور شدم به گرفتن تولد توی دانشکده فکر کنم بعد از یک بررسی تصمیم گرفته شد که دوشنبه تایم نماز و ناهار رو براش تولد بگیریم که یهو زارت مهران مدیری جبرانی گذاشت و گند زد به برنامه ما مونده بودم چه کنم که یک ایده به ذهنم رسید و اونم این که سرکلاس استندآپ کمدی تولد بگیریم چون استادش همیشه بهمون استراحت میده یک ربعی خلاصه مونده بودم کار درستیه یا نه که گفتم با بچه‌های کلاس مشورت کنم.
از طریق گروه تلگرامی کلاس بچه‌ها رو پیدا کرده بودم ولی میترسیدم برم پی وی آقای قارون با اون اخم صبحگاهیش به بچه گفتم چه فکری دارم ولی میترسم از قارون مشورت بگیرم میترسم منو بزنه! بکشه وصیت کردم حتی!... خلاصه ترسان لرزان و بسیار متشخص و سلام حال شما خوب است گویان رفتم پی وی و بعد از طرح مسئله دیدم حق با بچه بوده و واااااو چه مهربون و باحال و پایه است نه تنها مثل بقیه نگفت بده و فلانه و بیساره گفت خیلیم خوبه استادم که باهامون خوبه بادکنکشم تقبل کرد تازه
خلاصه که مصمم شدم اما بازم بچه‌های دیگه دلشوره وارد می‌کردن و تهش تصمیم گرفتم اول از استاد کسب اجازه کنم و برای همین افتادم دنبال ایمیل که آشپزباشی گفت من ایمیل استاد رو دارم و میفرستم ولی نفرستاد منم دلشوره دلشوره آخرش به مسئول آموزش پیام دادم و اوشونم گفت دسترسی به استاد ندارن و خلاصه تهش چهم آشپزباشی با تاخیر بسیار ایمیل رو داد و به استاد جان استندآپ کمدی ایمیل زدم و با سرعتی باور نکردنی دیدم جواب اومده در مرز سکته ایمیل رو باز کردم که دیدم زرشک یه پیام از سمت خود یاهو بود که میگه این آدرس وجود نداره دیگه چون خط آشپزباشی بد بود گفتم شاید اشتباه خوندم و احتمالات ممکن رو توی گوگل که رحمت خدا بر سازندگانش باد سرچ کردم و یافتم یافتم گویان شتافتم سمت جیمیل عزیزم و متن ایمیل رو فوروارد کردم و بازم با سرعت جواب اومد تقریبا ناامید ایمیل رو باز کردم که دیدم واااهااای استاد جواب داده و گفته باشه کلیم حرف خوب زده و ذوق مرگ شدم خلاصه که با آقای قارون و تارزان غیرتی و چهارپایه و سرو گرامی و پسر لپ‌کشونی برنامه چیدیم و قرار شد که من کیک ببرم آقای قارون بادکنک بیارن و بعد من سر دختر لپ قرمزی رو گرم کنم اونا کلاس رو آماده کنن و گفته بودن سه دقیقه هم بسه
شب قبلش سوار بر رخش سفید شدیم و رفتیم کیک بخریم ولی تخم کیک کاکائویی بزرگتر از یک کف دست رو ملخ خورده بود مگه پیدا می‌شد تهشم یک کیک کوچولو گرفتیم بعد قرار بود کیک رو در پناه چادر ببرم تو و از جلوی حراست رد کنم ولی بابا ایده داد کیک رو از با کیسه زباله مشکی رد کنم! که چقدر هم خوب شد چون قرار بود تارزان غیرتی زود بیاد کیک و وسایل رو از من بگیره دختر لپ قرمزی نبینه شک کنه ولی نرسید و خب اون کیسه باعث شد نفهمه چیه و به خیر بگذره
استاد جان هم تند تند درس دادن و ساعت هشت و نیم گفتن که میتونیم بریم استراحت و منم به دختر لپ قرمزی گفتم بیا بریم بیرون من دستشویی دارم بعدم به بهانه اینکه چادر قجری رو نمیشه تو دستشویی جمع کرد تو کتابخونه چادرم رو با کلی فس فس کردن در آوردم و بعد رفتم دستشویی مثلا و دستمو شستم و باز رفتیم کتابخونه و چادرم رو پوشیدم بعد دیدم خیلی نگذشته حس کردم تشنمه و گفتم بریم آب بخوریم خلاصه بعد از اینکه یک گردش علمی کردیم رفتیم سرکلاس و انصافا دم تارزان غیرتی و آقای قارون و پسر لپ کشونی درد نکنه واقعا بیشتر از انتظارم توی اون تایم کم کار کرده بودن و وقتی وارد شدیم علاوه بر قیافه دختر لپ قرمزی که خبر نداشت و جا خورد و  لپاش دیگه حسابی گل انداخت و قرمز شد منم جا خوردم و به جرئت میگم که من هنوز تو کف اینم که پسر لپ کشونی چطوری بادکنک زرده رو بادکرده بود آخه؟ برادر ریه داری یا کمپرسور؟
ولی خدایی باید بودین میدیدن دختر لپ قرمزی رو انقدری شوکه شد که گفتم باید آب قند بیاریم طفلک بچه‌ام به دوستی با من عادت نکرده و نفهمیده که امکان نداره برای تولدش بی‌برنامه باشم دیر و زود داره سوخت و سوز نداره...
خلاصه با اینکه می‌خواستیم شیطونی نکنیم زیاد که صدا نشه کلی شیطونی کردیم و طبق چیزی که بعدا تو فیلما دیدیم استادم حتی یه قر ریز اومدن که بسی شاد شدم موقع دیدنش دیگه از قر دادنای یواشکی خودمون نگم براتون تهشم بعد خوردن کیکا چندتا عکس دست جمعی گرفتیم که یکی‌شون خیلی خفن بامزه شده و کاملا نشون دهنده شخصیت شوخ و بامزه استاد که بعد کسب اجازه به سمع و نظرتون میرسه
 
صرفا جهت معرفی!
استاد جذاب مون که مشخصه کدومن بغلیش حنا جان‌مون بعدیش خودم بعدی دختر لپ قرمزی نازم و در نهایت عشق بی‌همتای بنده تارزان غیرتی  خدا هر سه نفر این عکس رو برای من نگه داره که جزو ناب‌ترین آدم‌هایی هستن که شناختم 

وی گرسنگی دارد پرپر می‌شود ولی بابت امروز شاد و پر انرژیست

۲ ۴
میخوام حتما یک پست مفصل درباره امروز بنویسم درمورد پشت پرده امروز و خود امروز و خنده‌هامون و این که یک استاد میتونه چقدر پایه باشه یادش بخیر روز اول گفتم این که اصلا شوخ و باحال نیست این معرفی اساتیدم برای خودش نوشته ولی توی طول ترم دیدم نه حق با معرفی اساتیده حالا فعلا منتظرم کسب اجازه کنم یکی از خفن‌ترین عکسای تولد رو با سانسور توی پست آخر شب یا فردا بذارم تا از همون ژست استاد متوجه میزان شوخ و پایه بودن بشید و درک کنید الکی لقب استاد استندآپ کمدی ندادم بهشون البته اگه اجازه بدن...
+ امروز کلاس آخرم یکساعت زود تعطیل شد تا بابام بیاد حسابی یخ زدم حتی انگشتامم منجمد شد باور کنید یک صحنه هم بنفش شد حتی الانم در انتظار آش و از شدت گرسنگی در حال موتم!‌ خلاصه دعا کنید آش فروشی آش رو زودتر بیاره تا من پرپر نشدم باور کنید الان پتانسیلشو دارم که یک دیگ بزرگ سمنو یا آش یا عدسی بخورم که سیر شم و یخم باز شه
++ چرا خونه ما شومینه نداره؟ چرا ما خونه‌مون رو ساختیم که از نعمت شومینه محروم شیم؟ حالا نعمت حیاط حاوی درخت خرمالو و مو و گیلاس و هلو سفید و چاقاله بادام و گوجه سبز برقانی و کلی بوته گل سرخ بخوره تو فرق سرم شومینه چرا نداریم دیگه؟؟؟ وی میرود خود را دار بزند...

آخه میشه فداش نشد؟

۲ ۸
استاد استندآپ کمدی‌مون یک کاری کرد که به شخصه فداییشم. جهت کسب اطلاعات بیشتر تا سه شنبه صبر کنید که بیام بگم دوشنبه چه کردیم و چقدر باشعور و جذابه این استاد آخه؟
تازه در این جریانات فهمیدم آقای قارون با اون اخم صبحگاهیش خیلی هم شوخ و مهربونه و خیلی‌تر هم پایه است و نفسشم ماشالله داره... حالا راجع به این بخش آقای قارونم میگم سه شنبه 
فقط دعا کنید نقشه‌هامون نقش بر‌ آب نشن

حس شاخی دارم حتی!

۲ ۷
توی کتابخونه دانشکده کوفتی بعد از اینکه درسمون رو خوندیم تارزان غیرتی یک ایده مطرح کرد که همون روز با پرنسس جان در میون گذاشتیم گفت براتون زوده اما اگه می‌خواهید فلان کار رو بکنید و اگه می‌خواهید من میشم استاد راهنما خر تیتاپ خورده دیدین؟ اون شکلی شدیم خلاصه دعا کنید برامون بتونیم تا شهریور ماه بترکونیم و بیام مفصل بگم ایده اولیه چی بود و ایده پرنسس عزیزمون یا بهتر بگم راهنماییش چی بود دعا کنید‌ها خب؟
+ من عاشق لرهام ایضا کردها و میگن قوم لک ترکیب لر و کرده ولی نمی‌دونم چرا به طور معمول همه لک‌هایی که دیدم جورین که سایه همو با تیر میزنیم... امروز فهمیدم استاد بیوشیمی ۱ لک هستش و دارم فکر میکنم چقدر خوبه که آموزش گفت غصه نخور من با مدیرگروه حرف میزنم شرایطتت رو میگم که باید بری فیزیوتراپی و آب درمانی برات یه استاد دیگه اوکی میکنم تو روز دیگه... و الا هیچ بعید نبود ترم دیگه از اول ترم تا آخر ترم بیام غر بزنم که استاد بیوشیمی ۱ فلانه بیساره...

ده کیلو آجیل

۲ ۴
۰. پیشاپیش بابت طولانی بودن پست عذر خواهی می‌کنم.
۱. هنوز موفق نشدم جلوی خودم بگیرم و عصر نخوابم الان هم با قیافه شبیه به برج زهر مار نشستم پست می‌نویسم و به امروز و به این‌ که چی شام بپزم فکر می‌کنم و از اون مهم‌تر بابام چرا چند هفته اخیر وقتی می‌خوابه صداهای ترسناکی از خودش بروز میده؟
۲. پدر پایه به پدر من میگن! صبح بیدار شدم دیدم حال ندارم برم دانشگاه سر میز صبحانه بهش گفتم گفت خب نرو اگه هم گفتن چرا بگو بابام ناخوش بود دیگه گفتم نه نمی‌خواد فقط ساعت اول که حوصله سربر و ساعت آخر که روانی کننده است غیبت می‌کنم اولی که کلا من لازم نیست براش غیبت موجه کنم و براش موجه شده است آخری هم کلا حضور غیاب نمی‌کنه
نتیجه این که رفتم دراز کشیدم و بازی کردم قدیم‌ها معتاد بازی last day on earth و بازی مزرعه‌داری Township بودم الان معتاد شدم به پازل Empires ترکیبی از پازل و کلش آف کلنز مثلا! برای منی که عشق بازی‌هایی مثل candy crush هستم و از یکم بزن بزن هم بدم نمیاد خوبه قسمت باحال ماجراش هم اونجاست که باید حواست باشه اول کدوم مهره‌های دشمنت حالا میتونه یک مسابقه چند مرحله‌ای خود بازی باشه یا یک بازیکن دیگه یا چالش‌های زمان دار و یا اژدهای بازی و هر رنگ مهره یک سری قهرمان داره یک ستاره‌، دو ستاره، سه ستاره، چهار ستاره و پنج ستاره که قهرمان یک ستاره‌اش بی‌نهایت ضعیف و قهرمان سه ستاره و چهار ستاره‌اش نسبتا قوی و قهرمان پنج ستاره هم که انقد قوی و جذابه به پشتوانه همین یکی می‌تونید تو دهن همه بزنید از بازی تا بازیکن و اژدها اصلا یک چیز جذابیه که خب متاسفانه من هنوز بهش دست پیدا نکردم و وقتی به پنج ستاره برسم گمونم از ذوق جیغ بزنم! 
حدودهای ساعت هشت و نیم راه افتادیم به سمت دانشگاه دیگه رفتم نشستم سرکلاس جوانک. اینجا جا داشت پس زمینه دانشگاه این شعر پخش شه بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟ آخه در کلاسش خراب و سخت باز میشه بعد من همیشه دوشنبه‌ها در کلاس می‌بستم ملت گیر کنن و بخندم بهشون البته هیچ وقت در کلاس به اندازه امروز بدجور گیر نکرده بود هر کسی که وارد کلاس میشد نصفش سر بود از بس که کوبیده بود به در تا باز شه خلاصه گیر کرده بودم در باز نمی‌شد به سختی با کلی نثار بد و بیراه به در و سازنده بیچاره در بالاخره موفق شدم در رو باز کنم جا داشت سجده شکر به جا بیارم خلاصه نشسته بودم که یکی از بچه‌ها اومد و گفتم تو رو خدا بشین کنارم که فلانی نشینه می‌تونم اسمش رو بذارم مته یا دریل از بس که روی مخ میره و حس می‌کنی مغزت داره سوراخ میشه از دستش خلاصه جیگر جان نشست کنارم جیگر جان هم ورودی ماست ولی یک ترم مرخصی گرفته بود و از بهمن ماه افتخار آشنایی باهاش رو دارم بسیار جذاب و بامزه است کاملا هم منو درک میکنه و هر چیزی که منو حرص میده اونم حرص میده...
نشسته بودیم و خدا خدا می‌کردیم دریل نیاد یا دیر بیاد و یک انسان فداکار پیدا کنیم که بیاد کنار ما بشینه تا از شر این راحت باشیم که دیدیم یکی به در کلاس می‌کوبه تا بتونه در رو باز کنه چون طبق ساعت، کلاس پدر جنتی تموم شده بود من فکر کردم بچه‌هان اومدم تیکه بندازم که در باز شد دیدم اوه جوانک پشت در بوده خوب شد مشغول مرتب کردن کادوی استاد بلبل بودم و تیکه به درد بخور به ذهنم نرسید چون درسته که با جنبه است ولی به هر حال زشت می‌شد خصوصا که هفته پیش یکم مونده بود از پنجره بندازمش پایین و بنده خدا مظلومانه هیچی نمی‌‌گفت و می‌گفت حق با شماست جریانش هم این بود که ساعت ۲:۳۰ تا ۴ جبرانی گذاشته بود بعد نگفته بود من توی کلاسم و کلاسش شده بود ۴۰۷ منم قاطی بودم خصوصا که آموزش جان گفت به من نگفته و گرنه برای یک کلاس و ده تا کلاس نداره برات عوضش میکردم که دیگه خونم به جوش اومد یهو... بعد چون جوانک درباره من یک سوتفاهمی داره فکر میکنه استاد بلبل آقاست آخه همین درس همین روز منتهی ساعت‌های صبح هم تدریس میشه و مدرس آقاست هفته پیش هم وقتی دو و نیم رفتم سرکلاس و دیدم شروع نمی‌کنه به جونش کلی نق زدم که ای استاد من داشتم لذت میبردم سر کلاس دیگه چرا منو کشوندی بالا خب میگفتی همون سه بیایم دیگه... که اینجا بنده خدا برگشت گفت یعنی من و کلاسم رو دوست نداری منم قاطی بودم گفتم نخیر ولی خب خودشم میدونه که دوست دارم چون خوش میگذره کلاسش خیلی هم زیاد... خلاصه اینا رو گفتم بگم اصلا دلم نمی‌خواست کادو رو ببینه و غیر ارادیم گفتم اه استاد چه بی موقع اومد طفلک بدون نگاه گذاشت رفت دیگه سریع جمعش کردیم و یکی از بچه‌های کلاس پدر جنتی هم اومد نشست کنار جیگر جان بنده و خیالم بابت دریل راحت شد
کلاس به خیر و خوشی تموم شد و بعد مدت‌ها باز مشق شب داد بی‌ادب و رفتیم سرکلاس بعدی که نگم براتون استادش کم مونده بود رگش رو بزنه بنده خدا یک مشت گاو نشسته بودیم پای نرم افزار مورد تدریس و هر چی می‌پرسید می‌گفتیم هااا؟ اینم تموم شد و من فهمیدم اگه میخوام نیفتم باید خر بزنم تا هشتم...
بعدش دیگه باز گیم بازی کردم تا استاد بلبل بیان و چقدرم استرس داشتم بابت تحویل کادو که خب تموم شد امیدوارم خوش‌شون بیاد...
بعدم که بابا طبق معمول غذا درست نکرده بود و مجبور شدیم از بیرون بگیریم چون من گرسنگی داشتم هلاک میشدم بعدشم که خوابیدم و به صورت مجنون اینجام
۳. چند وقتیه دیدم همه میگن انیمه انیمه و دروغ چرا تا قبر آآآ اگه نمی‌دونید که تا قبر آآآ‌ یعنی چی ارجاع‌تون می‌دم به کتاب یا سریال دایی جان ناپلئون چیز خاکبرسری خاصی نداره ولی بهتره با کسی که باهاش تعارف دارید نبینید ولی توصیه میشه بشدت چون آخر خنده است من هنوزم گاهی یک قسمت‌هایی از سریالش رو می‌بینم اگه خواستید ببینید می‌تونید از اینجا دانلودش کنید : نماشا : دایی جان ناپلئون قسمت اول
داشتم میگفتم دیدم که همه انیمه انیمه میکنن چه اینجا چه اینستا و توی اینستا یک انیمه سینمایی گذاشته که جالبه ولی خب من انیمه ندیدم و نمیدونم فرقش با انیمیشن چیه اول سرچ کردم ببینم اصلا چی هست این انیمه بعد هم همون انیمه توی اینستاگرام رو دانلود کردم و به نظرم فوق العاده بود بنابراین اینم توصیه میشه که ببینید : باد برمی‌خیزد
۴. اگه شما هم عین من شکمو و عشق آشپزی هستید ولی غذاهای محلی و ملل بلد نیستید حتما نرم افزار سرآشپز پاپیون رو نصب کنید... دیدین هر کس تن تاک میخره زندگیش زیر و رو میشه منم با این برنامه غذاهام زیر و رو شده از همه چی بیشتر هم بابت کیک و حلوا خوشحالم و اینکه این ایده رو بهم داد که با هر چیزی میشه ته چین پخت. بعدا می‌تونید روی سنگ قبرم بنویسید ادامه نسل مادربزرگ‌ها و مادرها بود البته چیزهای مونده رو ترشی یا سوپ نمی‌‌کرد ته‌چین می‌کرد.
۵. حالا که افتادم روی دور معرفی بذارید این رو هم بگم مستر تهران برای آهنگ خیلی خوبه خیلی‌ها البته شما بیاید قول بدید که فقط یک بار هر آهنگ رو باهاش گوش بدید و دانلود نکنید ازش و براتون فقط یک وسیله باشه برای سنجش اینکه فلان آهنگ یا آلبوم ارزش پول دادن و خرید داره یا نه...

حدیث داریم... آره دلیل علمی هم داریم حتی!

۲ ۱۰
دیروز با یکی حرف میزدم میگفت حدیث داریم خواب بعد از ظهر جنون میاره و خواب بعد نماز صبح سبب هلاکت میشه بهش میگم آره میدونم علمی هم ثابت شده و به غیر اون کاملا مشخصه که خواب عصر جنون میاره تو دیدی یکی از خواب عصر بیدار شه خوش اخلاق باشه؟ 
[زنگ زده میگه از غذای دیشب راضی بودین؟ میگم نون‌تون مزه نفت می‌داد فکر کنم باورش نشد ولی گفت حتما پیگیری میشه ولی رشته کلام من رو پوکوند بی‌ادب نارنجی رنگ!]
خلاصه می‌خواستم بگم نیت کردم ساعت خوابمو عوض کنم شب ساعت ۹ بخوابم که صبح بعد اذان بیدار بمونم و عصرم نخوابم و چون همون حدیث داریم خواب قبل ناهار یه نیم ساعتش مشکل نداره قبل ناهار یک چرت بزنم البته گمونم به این زودیا به این دستاورد نرسم حداقل نه تا وقتی که شبا غصه داره و نمیتونم بیخیال غم و غصه خواهر کوچکه بشم و بخوابم...
تازه جدیدا یک چیزهایی شده شاید هوگویک برگرده نمیتونم بهش نه بگم ولی خب یقینا دیگه مثل قبل نشه برام ولی با این حال اگه بگه غم داره میشه دو عامل برای بی‌خوابی و فکر...

قاتل بروسلی شایدم خود بروسلی یا اژدها وارد می‌شود!

۲ ۱۴
من نمی‌خواستم بترکونمش ولی خودش باعث شد که بترکونمش غول مهربون رو میگم گمونم زین پس جای غول مهربون و یا پنگوئن خوش قدم باید بگید مرحوم غول مثلا خلاصه که به خاطرات پیوستن ایشون و همه چیز هم زیر سر یک امتحان و زبان سرخی بود که سر سبز داد بر باد خلاصه بدانید و آگاه باشید که ایام امتحاناته باید خیلی محترمانه حرف بزنید تا قاطی نکنم شما فکر کن ۴ دی امتحان داریم از این ور ۲۰ آذر میانترم داشتیم همون درس رو!
چندتا استادم ویرشون گرفته پرسش کلاسی دانشکده هم گفته باید تا ۱۳ دی بیاید دانشگاه بعد ۱۵ ام امتحانات تئوری شروع میشه عملی هم بخوره تو سرمون میگیم مرد عملیم و نمیخواد بخونیم!
خلاصه درک کنید فشار درسی رومه اعصابم خرده دیگه نیاید شوخی کنید تا ۲۷ دی و الا اگه زدم کشتم‌تون پرپرتون کردم نگید هشدار نداده بودی‌ها!
حالا شکر خدا امتحان ۲۰ ام عالی شد امتحان ۴ ام هم یقینا آسونه امتحان یازدهم و هشتم و پانزدهمم بلدم ولی امان از دوتا امتحان هجدهم دی که باید بشینم عین خر بخونم تا شاید بتونم با بالای ۱۷ پاس شم آخه به یکی قول دادم این ترم معدل الف شم و کارنامه ام رو براش بفرستم تا بهم افتخار کنه!
+ کادوی استاد و مسئول آموزش رو خریدم کادوی دوستمم پسندیدم مانده یک عدد پدر به نظرتون ماگ شبیه لنز دوربین بخرم؟


کادوی شب یلدا ( موقتا ثابت )

۲ ۱۵
ایده بدین کادو چی بخرم برای این افراد:
بابام
استاد بلبل که خب اهل شعر هستن
لی لی پوت که دوست ١٧ ساله منه
و مسئول جیگر و عشق آموزش
درباره من
نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم

من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم

"مولانا"

+

سه ﺑﯿﺖ ، ﺳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ، ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

▪️ﻣﻮﺳﯽ ‏(ﻉ) ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻃﻮﺭ:
ﺍَﺭَﻧﯽ ‏(ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ)
▪️ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ: ﻟﻦ ﺗَﺮﺍﻧﯽ ‏(ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ)

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاقلانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاشقانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عارفانه:
ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ
تگ ها
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان