همین دیگه عید همگی مبارک
بابا دیروز میگفت این بهروز (شخصیت فیلم بچه مهندس ۴) رو اعصابه چقدر سمج و لجبازه میگم خب وقتی یه چیزیو میخوای باید سمج شی تا بهش برسی دیگه لجبازی خوبه باید حتی اگه از در انداختنت بیرون از پنجره بری تو اگه از پنجره انداختنت بیرون سقفو سوراخ کنی یا از زمین تونل بزنی خلاصه کم آوردن معنی نداره وقتی چیزیو میخوای باید بجنگی... میگه بله تو چون خودت لجباز اعظمی از لجبازها خوشت میاد! میگم کجا لجبازم (به وی خیلیا گفتن لجباز میباشد نقطه) میگه عزیزم شما خودت یه چیزیو میخوای دیگه خدام بیاد خودش بگه نه میگی به تو ربطی نداره یه چیزیم نخوای باز خدام بیاد بگه انجام بده بازم میگی به تو ربطی نداره بعد میگی لجباز نیستم؟
راست هم میگه... یادش بخیر سادات عزیزم هم میگفت تو اثبات کردی به هر چیزی بخوای میرسی حتی اگه غیرممکن ترین چیزها باشه اگه به چیزی نرسی یعنی اون مورد خاص برات اهمیت نداشته و گرنه بهش میرسیدی...
+ مگه بقیه برای خواستههاتون اینجوری نیستین؟ مگه نباید سمج بود؟ چرا سماجت من به چشم میاد؟!
اجنه خونه ما نانوایی تاسیس کردن ۱۰ روزه داریم با بوی پخت نون تازه بیدار میشیم! اولش فکر کردیم کار همسایه باشه بعد انقد کنجکاو شدیم که پرسیدم گفت نه دیگه الان تنها چیزی که به نظر میاد همینه که اجنه نون میپزن کاش بهمون نون تازه هم بدن خصوصا که تافتون میپزن و من بعد بربری عاشق تافتون تازه ام!
میدونین این مدت قرنطینه تجربههای عجیبی کسب کردم که همهشون برمیگشت به اعتماد کردن... همیشه همه میگفتن که انقد زود اعتماد نکن میگفتم چیزی نمیشه بابا دنیا هنوز انقد بد نشده! الانم معتقدم دنیا هنوز انقدرهام بد نشده و قشنگیاشو داره
ولی سنگین بود شکستن چند باره اعتماد اینکه بخوای رفاقت کنی و شخص مقابل فکر تجاوز تو سرش باشه! اینکه بخوای رفاقت کنی و طرف حتی بترسه جنیستشو واقعی بگه! فکر کنین شش سال با یکی مجازی دوست بودم بعد از شش سال مشخص شد جنسیتش رو دروغ گفته! توجیه هم کرد فکر میکردم تو اینجوری راحت تری!
سعی کردم شبای قدر اینا رو ببخشم تا بخشیده شم ولی خب هنوز یک نفر هست که نتونستم ببخشمش... و این برام سنگینه چون عادت دارم راحت ببخشم و بگذرم و اینکه الان نمیتونم داره اذیتم میکنه...
میشه دعا کنین خدا کمکم کنه بتونم ببخشم؟ کینه اصلا چیز قشنگی نیست روح آدم رو خسته میکنه...
خب انصافا نوشتن تو کانال با نوشتن اینجا خیلی فرق داره درسته که در کل روزانه نویسم ولی خب باز هم حسش متفاوت از هم دیگه است و قابل قیاس نیست حالا به نظرتون این وب عزیز تغییر آدرس و اسم و رسم پیدا کنه یا کلا گم و گور شم یه گوشه برای خودم بنویسم؟ یا اصلا چه کاریه؟ چرا این کارها رو بکنم؟ همینطوری بمونه تا یادم بمونه الزاما همه آدما اونی که نشون میدن نیستن و کسی در دنیا واقعا نمیتونه یک هوگویک واقعی باشه؟