جانیمسانღ

سن منیم جانیمسان

هر چیزی وقتی داره.

۱۲ ۴

اوایل خیلی ناراحت بودم که چرا با یار همون ۱۶ سالگی آشنا نشدم، اونم همین حرفو میزد ولی خب هر بار که یه مشکل و چالشی پیش میاد میگم خدا رو شکر وقتی ۱۶ سالم بود آشنا نشدیم چون نه من و نه یار صبر و پختگی الانو نداشتیم و بارها جفتمون اشاره کردیم نوجوان که نیستیم ...

خداحافظ فروردین قشنگ

۷ ۵

به همین سرعت اولین ماه از ۱۴۰۲ هم تموم شد و رفت، البته هنوز چند ساعتی مونده تا کامل تموم بشه ولی بی‌اغراق این فروردین، بخصوص عیدش برای من بهترین فروردین عمرم بود، هم شروعش، هم اتمامش و هم وسطاش...

خصوصا هشتم، نهم، یازدهم، دوازدهم، سیزدهم، بیست‌ و‌ هفتم، سی‌ام و سی‌ و یکمش! درسته که ۲۶ اسفند ۱۴۰۱ هم فوق العاده بود و کلی اینکه کنار یار بودم و تولدش بود روزمو قشنگش کرد ولی خب هشتم و نهم فهمیدم چقدر بهتر و عاقلتر از چیزیه که فکر میکردم و یازدهم و دوازدهم و سیزدهم فهمیدم که چقدر بیشتر از تصورم به فکرمه و به تک تک حرفام اهمیت میده و براش مهمه که چه احساسی دارم و خیلی عزیزتر شد. 

بیست‌ و‌ هفتم، توی یک استرس و نگرانی خیلی بدی بودیم و من از بس استرس داشتم عین یه بچه رفتار کردم ولی تونست اوضاع رو مدیریت کنه، کمک کنه حرفامو بگم، هر چند بازم نتونستم عین یه آدم بالغ حرف بزنم و وسطش یهو زدم زیر گریه و حتی حرف زشت زدم که باعث شد دلخور شه و واسه دقایقی جدی شد... ولی خب در نهایت تونست حالمو خوب کنه، کمک کنه راه حل منطقی پیدا کنم و آروم شیم.

سی‌ام با اینکه از شب قبلش بیدار بود و حسابی خسته بود، چون حس کرد نیاز دارم کنارم باشه با وجود خستگیش اومد کنارم بود، حرف زدیم، یا بهتر بگم، حرف زدم، خیلی حرف زدم تا کامل خالی شدم و بعدش با هم خندیدیم و چای خوردیم و بازم برنامه‌مون رو برای حل مشکل مرور کردیم و وقتی آروم شدم رفت.

سی و یکم، مشکل حل شد، خندید، خندیدم، خدایا شکرت. 

آمدی جانم به قربانت...

۲ ۸
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد 
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد 
برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی 
باز که سلیمان گل از باد هوا بازآمد 
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن 
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد 
مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من 
کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد 
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح 
داغ دل بود به امید دوا بازآمد
چشم من در ره این قافله راه بماند 
تا به گوش دلم آواز درا بازآمد 
گر چه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست 
لطف او بین که به لطف از در ما بازآمد
میدونید خیلی سخته عاشق باشی و معشوق ازت فراری باشه ولی اگه به وصال معشوق فراری برسی لذتش وصف نشدنیه این مسئله دختر و پسر هم نداره مکان و زمان و سن و سال هم نمیشناسه مثلا من امروز تونستم به وصال یار برسم و وسط امتحان از دیدن یار انقدر ذوق زده شدم که یک لبخند زدم به پهنای صورت اصلا نمی‌تونم براتون وصف کنم حالم رو وقتی یار نازنینم رو دیدم این یار فراری که همیشه تارزان غیرتی میگفت ولش کن اگه برگشت یار تو بوده اگه نه از اولشم مال تو نبوده و خب برگشت اونم تو چه موقعیتی وسط امتحان اومد و نشد نخندم و باور کنید استاد هم از خنده من خنده‌اش گرفت خیلی سخت بود تحمل فراق ولی خب اومدم بگم که من به معشوق رسیدم و بسیار شادم...
بذارید از اول بگم از وقتی که توی یک نگاه عاشقش شدم اون موقع هم سرکلاس درس بودیم دقیقا همین درس و من یک باره چشمم به جمالش روشن شد اصلا نمیتونم بگم چقدر منقلب شدم چقدر مجذوب زیباییش شدم کم مونده بود عین مجنون یا فرهاد کوه کن بشم در راه عشقش... خب خب بذارید از عشقم بگم از عشقم که به سان برگ گل می‌مونه اصلا به سان که نه خودش گله این رو جدی میگم خودش گله یک گل دلبر با ابروهای کمون بدون هیچ عیب و نقصی
خلاصه کنم براتون امروز باید دو تا امتحان می‌دادم خسته و داغون براثر بی‌خوابی و کم خوابی رفتم دانشکده حتی انقدر گیج بودم با استاد رپ دست دادم بعد مغز خودم ارور داد که چیییییی چیکار کردی؟ تارزان غیرتی اومد و شروع کردیم مسخره بازی درآوردن و مرور خلاصه با اینکه گفته بودن هشت و نیم اینجا باشید و مام بودیم نه اونا در کلاس رو باز کردن نه ما در کلاس رو باز کردیم که ببینیم چه خبره و نگو اونا منتظرن ما بریم تو! ماهم منتظر بودیم اونا بیان بگن امتحان ساعت قبلی‌ها تموم شده و اجازه داریم بریم داخل خلاصه که جای هشت و نیم نه رفتیم امتحان بدیم بعد از اینکه شیوه کار رو گفتن به خط شدیم که با حفظ نظم بریم سراغ میکروسکوپ‌ها ۱۰ تا میکروسکوپ بود هر میکروسکوپ ۳۰ ثانیه وقت داشتیم بچه‌ها دونه دونه رفتن و شروع کردن نوشتن تا نوبت من شد شروع کردم میکروسکوپ‌ها رو دیدن تا رسیدم به میکروسکوپ چهارم وقتی چشمم رو روی چشمی قرار دادم اشک شوق بود که در چشمانم حلقه زد آخه معشوق من اونجا بود سوسن عزیزم با اون ابروهای کمون و بادکنک‌هاش بعد به یاد تک تک مسخرگی‌هامون سر سوسن و اشتباهات وحشتناک و خنده دار بلاگرها توی اینستا افتادم و حسابی روحم شاد شد عین منگول‌ها چنان لبخندی زدم که استاد خودش هم به افکارم پی برد و خنده‌اش گرفت خلاصه که اشک شوق در چشمانم حلقه زده بود که خب تو ایستگاه بغلی یعنی ایستگاه پنجم شد بهت و حیرت داغون شدم آقا داغون یک چیزی دیدم به عمرم ندیده بودم بخش آرامش بخش ماجرا اینجاست که بقیه هم ندیده بودن و دورهمی نفهمیدیم چی بوده!
بعدش امتحان زیست شناسی میکروبی داشتیم که خب اتفاق دل انگیزی توش نیفتاد نمره ام میدونم خوب میشه امااا واقعا از یک نفر توی این امتحان نفرت پیدا کردم کسی که قبلا دوستش داشتم و با ذوق درباره‌اش حرف میزدم چون فکر نمیکردم انقدر بدجنس باشه که بگه فلانی که چیزیش نیست در حالیکه فلانی داشت از درد به خودش می‌پیچید واقعا برای آدم‌ها متاسفم گاهی رویی از خودشون نشون میدن که دوست داری روشون استفراغ کنی!
درباره من
نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم

من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم

"مولانا"

+

سه ﺑﯿﺖ ، ﺳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ، ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

▪️ﻣﻮﺳﯽ ‏(ﻉ) ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻃﻮﺭ:
ﺍَﺭَﻧﯽ ‏(ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ)
▪️ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ: ﻟﻦ ﺗَﺮﺍﻧﯽ ‏(ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ)

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاقلانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاشقانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عارفانه:
ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ
تگ ها
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان