جانیمسانღ

سن منیم جانیمسان

هفت کیلو آ‌جیل

۲ ۴
۰. دانشگاه نیست که مهد کودکه باور کنید مهدکودکه
۱. امروز پدر جنتی همه رو شگفت زده کرد خلاصه این تا تهش همین قد منو تحویل بگیره میشه بیست شم
۲. هوا گرم بود دخترها نشسته بودیم توی راهرو چون خنک‌تر بود پسرهام توی یکی از کلاسا جمع شده بودن بعد یک جوانکی از بین ما رد شد رفت سرکلاس و تو نرفته برگشت یکی گفت استاده یکی دیگه گفت نه بابا این کجاش به استاد میخوره من دیدم زد زیر خنده شک کردم که نه واقعا استاده بهش گفتم شما استادی؟ با خنده گفت برید سرکلاس خلاصه رفتم به پسرها گفتم بیاید بابا استاد اومد. نشستیم اسمامون رو نوشتیم منم هی تو فکر بودم یکی از پسرها کجا غیب شد این که بیست و چهارمم اومده بود امروزم اومده بود چرا دود شد رفت هوا که خب بعدا فهمیدم رفته کمک ترم اولیا خلاصه اولش جوانک از خودش گفت و بی‌شوخی حین معرفی و گفتن چند و چون کارش هی خنده‌اش میگرفت خلاصه نیم ساعت اول هی خنده‌اش میگرفت و کم مونده بود بهش بگم خب حالا تو هم بعد یهو گفت من خطم بده بهش میگیم درشت بنویس میگه که گفتم که خطم بده و واقعا هم بد بود خلاصه که شروع کرد نوشتن یکسری از مطالب روی تخته بعد میخواست پاک کنه اول میپرسه بعد صبر نکرد جوابشو بدیم خودش گفت باشه هم که نمیتونید ازش چیزی بنویسید پاکش کرد منم که اساسا به ترک دیوارم میخندم داشتم میمردم از خنده بعدش مسئله گفت و رفت ته کلاس بعد خیلی بامزه و بچگانه گفت نه خطم بهتر شده من دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم سرمو گذاشتم روی میز د بخند خلاصه که کلاس فانی بود با اینکه یکی از درس‌های بشدت نچسبه به قول یکی از بچه‌ها شاید داشت تلاش میکرد کلاسش خشک نباشه که ما خسته نشیم نیتش هر چی که بود ما رو خندوند امیدوارم فیوز نسوزونه مثل بعضی از اساتید
۳. کلاس بعدیم استادش شبیه یکی بود که نمیدونم چطوری میخوام توصیفش کنم ولی خب در نهایت واقع بینی گفت یکسری‌هاتون نیستن من باید باز جلسه بعد از اول درس بدم در نتیجه امروز وقت‌تون رو نمی‌گیرم برید خونه‌هاتون
۴. بعدش هم که یکی از فان‌ترین استادهایی که در دنیا وجود داره باهاش کلاس داشتم و شکر خدا اثبات شده ایشون ثبات اخلاقی داره و عشقه اصولا استادهای مرد سن بالا ثبات دارن یا همیشه عنقن یا همیشه خوبن در نتیجه میشه گفت احتمال میره شنبه‌های جذابی داشته باشم اما جمعه‌های پرکاری خواهم داشت چون پدر جنتی درس میپرسه امروزم جوانک گفت مشق میده 
۵. عصرش هم رفتم ارتوپدی دکتر گفت باید از کف پا تا رون آتل ببندی تا بفهمی دفعه بعدی یکسال و نیم دیر نیای! 
۶. التماس دعا...

ارباب خودم سامبولی بلیکم!

۲ ۴
الان تلویزیون داشت از این دخترهای تغییر کرده رو نشون میداد دختره میگفت با تحقیق فهمیدم که حجاب خوبه و ... جا داره ازت تشکر کنم حسین جانم آخه تو دیدی من تنبلم نمیرم خودم کتاب بخونم عمرا برم تحقیق کنم بهم نظر کردی که بتونم دلی پیش برم 
با اینکه به عزادارهات می‌خندیدم فکر می‌کردم احمقن آخه تو هزار و سیصد چهارصد سال پیش مردی یا به قول عزادارهات شهید شدی بعد اینا هنوز جوری گریه می‌کنن انگار همین دیروز باباشون مرده. بعد چی این جماعت معتقدن که شهدا زنده‌ان و پیش خدا روزی میگیرن تو هم که پادشاهی پس جای تو خوبه برای چی گریه‌ می‌کنن؟؟؟ تو هر بلایی سرت اومد خودت خواستی همین جماعت ملا همینا که دوست دارن اشک ملتو در بیارن و پول پارو کنن از حماقتشون همینا می‌گن که حتی جنیان گفتن اجازه بده کمکت کنیم تو خودت گفتی نه خودت خواستی با این مدل مثلا مظلومانه بمیری تا مثلا اسلام بمونه
واقعا متشکرم که خودت کاری کردی که وقتی هنوز خداتو خیلی قبول نداشتم نماز برام مسخره بازی بود با زیارت عاشورات آروم بشم با اینکه همچنان نمیفهمیدم چرا برات گریه میکنن اصلا چرا چیزی هست به اسم زیارت عاشورا اصلا چرا آرامش میده..
یادته که اولین بار توی راهیان نور فهمیدم اونی که برات گریه میکنه دیوونه نیست دلم اونجا برای علی‌اصغرت لرزید... میدونی من مهربون‌تر از تو نمیشناسم آخه هیچ وقت نخواستم تلاش کنم بیشتر بدونم بد عادتم کردی کاری کردی توقع کنم بقیه چیزهام خودشون بیان مهرشون رو وارد دل من کنن دلبری کنن تا بخوام دوست‌شون داشته باشم آخه من تنبلم 
ممنونم ازت خیلی باحالی ارباب خودم سامبلی بلیکم ارباب خودم سرتو بالا کن! 

خبرتون بیاد خبر بدید خب!

۲ ۷
اعصاب ندارم آقا امروز پتانسیلشو داشتم برم مسئول کانال دانشکده رو بکشم! امروز ثبت نام وروردی جدیدها بود و کلاس تشکیل نمی‌شد بعد این ببعی‌ها یادشون رفته بود اطلاع رسانی کنن و باعث شدن من از خوابم بزنم برم دانشگاه تازه هشت طبقه هم برم بالا! بمیری الهی!...
بعدم میگن سوژه نکنید و فلان چطوری کسی که دغدغه‌اش رنگ لاکش بود سوژه نکنیم؟!
هوووف اینا رو بیخیال تغییراتی در راه است!‌ منتظر باشید تا بعد عاشورا اینجا رو یک شکل دیگه ببینید قراره کوبیده شه از نو ساخته شه!

زندگی خود را برمبنایی قرار دهید که عمه‌تان تاوان ندهد!

۲ ۸
من به این جمله اعتقادی ندارم چون عمه نمیشم برای همین خیلی شیک و مجلسی رفتم دانشگاه و دقیقا با پدر جنتی رسیدم بهش سلام هم کردم بفهمه یک دانشجوی مشتاق! اومده کلاسش... بابام که دیدش داشت میمیرد از خنده با خنده خداحافظی کردیم و رفتم سرکلاس و یکی هم سرکلاس بود که دوست شدم باهاش و بعد از چند دقیقه شدیم سه تا... بعدش داشتیم حرف می‌زدیم که استاد اومد و نگم براتون ولی یکسره از ساعت بیست دقیقه به هشت تا نه درس داد که حق ما ضایع نشه بعدشم گفت شما سه تا چون اومدین همین حرف‌های سه جلسه اول من رو بنویسید به جای تحقیق بدین اونای دیگه بهشون موضوع میدم برن تحقیق! خلاصه که دوستان بسیار مورد عنایت قرار دادن‌مون چون همین به اصطلاح تحقیق ۴ نمره پایانی هر فردی رو تشکیل میده...

دلقک

۲ ۷
نه شکر خدا این عبارت یک عبارت کاملاً عادی و نرمال و غیر خنده داره اما وقتی دلقک باشی می‌تونی وسط مراسم سالگرد و ختم انعام با همین عبارت باعث شی چند تن دیگه هم به دیار باقی بشتابند به این صورت که اونی که قدش بلنده و زبان دراز و بامزه و فوق‌العاده جذابه بگه تو و لی‌لی‌پوت ادا اطوارتون یکیه مگه چند وقت دوستید انقدر شبیه هم شده کارهاتون و تو بگی از اول دبستان البته که میشد از مهد باشه ولی این سعادت نداشت با من آشنا شه و اوشون پرسید دانشگاه‌تون هم یکیه و تو بخاطر محل دانشگاه اوشون و رشته‌اش میگی نه شکر خدا و باعث خنده سایرین میشی چون خسته بودی علت شکر کردنت رو نگفتی منم دیدم همه خندیدن و چند نفرم که قرار مصاحبه داشتی باهاشون به دیار باقی شتافتند دیگه توضیح نمیدی و میشی دلقک جمع...
+ مکن ای صبح طلوع! کلاس ساعت ۷:۴۰ صبح خر است...! ولی خب ذوق دارم برم ببینم پدر جنتی چطوریه انقدر که دارم میمیرم از فضولی! و البته اگه بد باشه افکار پلید دارم! 

شوماخر

۲ ۱۰
فکر کنم برای ترکمن بامزه شوماخر لقب بهتری باشه امروز تولد بابام بود و قرار بود من و خرمگس رو ببره کیک بخریم تا نشستیم توی ماشین خاموش کرد! گفتم هیچی دیگه عمرا بریم و برگردیم خلاصه اینکه وقتی راه افتاد دیدم نه باریکلا با اینکه تازه نشسته پشت ماشین خوب میره فقط اعتقادی به کم کردن سرعت برای رد شدن از سرعت‌گیر نداشت و نگم براتون من و کیک چه پروازی کردیم خدا خواست من و کیک سالم رسیدیم خرمگسم نشسته بود جلو سکته نکرد خیلی حرفه خلاصه تولد گرفتیم اما بسیار بی شور و حال! چون متولد دل درد بود محرمم که هست نمیشد آهنگ گذاشت رقصید و گرنه به من بود آهنگ میذاشتم میرقصیدم ترکمن جان دو دقیقه اون ور رو نگاه کنه اصلا!
فردا هم با تاخیر میخواهیم برای سالگرد خاله خرمگس ختم انعام بگیریم و تنها چیزی که من براش خوشحالم اینه که فردا لی‌لی‌پوت عزیزم از صبح میاد کمک ما و پیش منه

اولین دیدار

۲ ۸
امروز برای اولین بار قدم رنجه کردم رفتم پا رو تخم چشم خانم دکتر گذاشتم! اونم چون فهمید من با بقیه فرق دارم! برخلاف گفته‌ها بسیار خوب برخورد کرد و نتیجه اینکه گفت بیخودی فلان آز رو نگیر و فلان کلاس رو فلان جور بگیر تهش این شد که الان از تعداد امتحانات توی یک روزم کم شد خلاصه دستش درد نکنه و گرنه من توی یک روز به شهادت میرسیدم واقعا
بعدم از عجایب دانشگاه ما امروز دفاع داشت یکی بعد یک چیزهایی آورده بود برای جلسه دفاعش که ما با دیدنش فقط ارور ۴۰۴ دادیم... انصافا ساز برای کجای جلسه دفاع‌ استفاده میشه؟ یعنی انقد خوشحال بود که تموم شد راحت شد؟

بهشون افتخار می‌کنم

۲ ۹
توی فامیل ما تعداد پسرها خیلی بیشتره و من بیشتر همبازی‌هام پسرهای فامیل بودن و بعضی‌هاشون برام شکل ویژه‌ای مهم هستند مثل همین پسر کوچولومون که معتقدم گلبول از جهت چهره داداش که نه همزاد پسرک ماست و خب پسرک امسال کنکور داشت رتبه سه رقمی هم آورد حدود ششصد همه گفتن مهندسی بخون ال بخون بل بخون فلان رشته آینده داره بهمان رشته کلاس داره اما جفت پاشو کرد تو یک کفش گفت اقتصاد میخوام بخونم و امروزم به چیزی که می‌خواست رسید واقعاً بهش افتخار می‌کنم که سرسختانه وایستاد و رفت دنبال علاقه‌اش الهی که موفق باشه همبازی جان دوران کودکیم یه چیز طنزم بگم پسرک شانس آورده من باهاش فامیلم نه جولیک و گرنه الان به جای اینکه همبازی بچگی‌هاش بهش افتخار کنه داشت حرص میخورد چرا حرفشو گوش نکرده بهشتی رو زده... چون من وقتی گفت بهشتی چنان جیغ زدم نه شیب بام پوست کنده که هر کسی نزدیک بود واکنش رو دید خنده‌اش گرفت ولی خب زد دیگه قبولم شد
بعد از همبازی جان به چارلی غیب شده افتخار می‌کنم اینکه کجا و چی قبول شده رو که خب خودش بیاد بگه ولی من واقعاً بهش افتخار میکنم امیدوارم که موفق باشه به قول خودش سفیر چوگویک و البته داداش نداشته‌اش...

وقتی کودک درونت هنوز زنده است ...

۲ ۱۱
وقتی کودک درونت خیلی ذوق داره از باز شدن دوباره دانشگاه و آتش سوزوندن نتیجه‌اش میشه صرف کلی وقت و نوشتن این برنامه به صورت دستی و کامپیوتری که خب کامپیوتریش خیلی کامل‌تره ولی اسم کامل اساتید و حتی عکس داره که باز مثل ترم پیش فکر نکنم استاد جزو دانشجوهاست! خصوصا که دو تا استاد جوانم این ترم دارم
لازم به ذکر هستش که اون قرمزها یعنی هر دو درس سخته و سر امتحانات پوستم کنده است اگه توی طول ترم نخونم و نارنجیها یعنی بخون و گرنه هوچی دیگه... اونایی هم که ساعت امتحان نوشته شده ولی روزش نه برای اینه که روزش اعلام نشده اما به هر حال آزمایشگاه توی روز خودش و توی ساعت خودش گرفته میشه اونی که ساعت و کلاسش رو ننوشتم واسه اینه که ساعتش ناجوره میخوام با استاد صحبت کنم بلکه شاید اجازه بده تایم قبلش برم 
+
اصلاً حواسم نبود از اتاق فرمان اشاره می‌کنند فردا محرم میرسه... من که فکر نکنم برم هیئت چون تحمل دیدن یکسری رفتارها رو ندارم هر کس رفت هیئت التماس دعای زیاد دارم ازش خصوصاً که این ترم یقیناً پوستم کنده است هم بخاطر هر روز رفتن هم بخاطر تعداد دروس هم بخاطر تو یک روز بودن امتحانات هم درسته خرمگس اذیتش بیشتر از فایده اش بود ولی حداقل آشپزی و کار خونه باهاش بود حالا منم و یک ترکمن بامزه که قراره دو هفته یک بار بیاد کمک من و خونه رو آب و جارو کنه اذیت نشم که البته خیلی هم خوبه چون خیلی کاری و خوش اخلاق و بامزه است و چون ترکمنه لهجه فوق العاده جذابی داره آدم دوست داره هی به حرف بگیرتش! خصوصاً وقتی تعجب میکنه... یک بار بنده خدا گفت من برم جاروبرقی رو خالی کنم زودتر تا خرمگس نیومده گفتم عجله برای چی حالا میبری وقت رفتن گفت نه بگم میترسید شمام آخه توش مارمولکه بعد دیگه گفتم نه بابا بعد یکسری سند از نترسیدنم رو کردم انقد تعجب کرده بود که موقع رفتن گفته بود دخترتون چقدر شجاعه زن من دختر روستاست عین چی میترسه دختر شهر اینجوری ندیده بودم... طفلک خبر نداشت من ترس از حیوانات رو خیلی وقته بوسیدم گذاشتم کنار...

جای خالی‌ات درد می‌کند...

۲ ۱۰
اگه خواستید بزنید روی عکس بزرگ میشه!
بله همونطور که مشاهده میفرمایید وی با همه فوبیایی که برای کشیدن دندان عقل داشت بالاخره کشید خیلیم سالم و گوگولی بود و فقط جای بقیه رو تنگ کرده بود...
بالاخره سماجت‌های اطرافیان باعث شد به بی دندان عقلان بپیوندم البته دست دکتر عزیز درد نکنه انقدر راحت و بدون زور زدن و به فنا دادن خودش و من دندونم رو کشید که حیرت کردم.
شما فکر کنید چقدر میترسیدم که تا دکتر رو دیدم گفتم من فوبیا دارم نسبت به این کار و دیشب از ترس درست نخوابیدم صبحم از ترس و استرس اندازه چند نفر صبحانه خوردم گفت نترس بی‌حس می‌کنم نمی‌فهمی خواستم بگم پ ن پ اینجا اردوگاه دشمنه منم بعد سربازی رفتم جنگ اسیر شدم میخوای شکنجه کنی بدون بی‌حسی کل دندون‌های منو بکشی ولی خب از ترس سکوت کردم و بعد یکم مکث گفتم بچه‌های دانشگاه میگن هم حین کار هم بعد کشیدن درد داره... گفت نگران نباش و برای پرت کردن حواسم برای بار یک میلیاردم سنم رو پرسید و من از استرس سنمو اشتباه گفتم!
بعد آمپول بی‌حسی رو یکم به لپ عزیزم زد یکم به سقم که به مراتب دردناک‌تر بود و می‌خواستم فرار کنم بدبختی تنهام بودم همراهم رفته بود بیرون از مطب به نیت یکسری کار خلاصه اگه بگم دستام یخ زد دروغ نگفتم بعد در همین حین دکتر از درس و دانشگاهم سوال میکرد یادم بره چه بلایی قراره سرم بیاره و واسه چه مصیبتی اینجام. خلاصه تست کرد دید بی‌حس شدم و گفت خب امروز باید بیام این ور وایسم روتو یکم اونوری کن آها خوب شد بعدش انبرشو کرد تو دهنم و بلافاصله درآورد و منم حس کردم یه چیزی رو لپم افتاده که دیدم انبر رو گذاشت کنار و با پنس دندونمو در آورده با ذوقی که معلوم بود می‌خواد من حالم خوب شه گفت وای این چه خوشگله شبیه یه بچه هشت پاست و این پروسه بی‌حسی زدن تا کشیدن بی‌اغراق سه دقیقه طول کشید فقط و ترس منم از کشیدن دندون عقل ریخت خصوصا که الانم که اثر بی‌حسی رفته درد ندارم و اجازه دارم هر چقدررر دلم می‌خواد بستنی و چیزهای خنک بخورم و منم رژیم بودم و بستنی نخورده عقده‌ای بستنی اصلا دارم پادشاهی می‌کنم واسه خودم...
احیانا هم کسی تو تهران خواست بره دندون بکشه به نظر من هر چقدرم که براش دور بود بیاد پیش همین دکتر رامین ابری که میشه بهش لقب زبل خان داد چون از همه دکترهای دندانپزشکی که دیدم بهتره هم قیمتی هم کیفیتی مثلا همین عقل رو گرفت ۳۰۰ تومن تازه قیمت خودش ۲۸۰ بود همراه من ذوق کرد انقد داد به عنوان شیرینی بعد همین حرکتو دکتر شمس میخواست بین ۴۵۰ تا ۵۰۰ بگیره تازه با اینکه دکتر بی‌نهایت خوبیم هستن ایشون باز نسبت به کار هم برتری کمتری دارند چون خیلی فس فس میکنن البته اونم شیوه اوشون برای ریختن ترسم بود و همون آرامش شوخیاش باعث شد ترسم از پر کردن بریزه و الا من نه فقط از کشیدن که از همه چیزهای مربوط به داندنپزشکی میترسیدم عصب کشی هم که یکی از کابوس‌هام بود دوست جان عمه انجام داد و شاید بشه گفت اصل ترسم رو همین دکتر زرگر ریخت که در این موردم توصیه میشه تهرانی‌ها برن پیشش خیلی خوبه انقد خوبه من کلا نترسیدم زیر دستش یه چرتم زدم ولی خب هنوز واقعا از کشیدن میترسیدم که اونم حل شد شکر خدا و قراره بقیه رو هم برم پیشش و بکشم.

با غم‌انگیزترین حالت تهران شمال چه کنم؟ + بعداً نوشت

۲ ۶
آقا حواسم نبود سیستم علم لدنی نداره و باید اول تئوری‌های عزیز رو بزنم بعد عملی‌ها این جوری بود که نگم براتون... از همه بدتر کار دادش دستم و ۱۵ تا واحد شد بگیرم و ۵ واحد تکمیل ظرفیت شد...
برای درس معارفی هم تصمیم گرفتم با پدر جنتی کلاس بگیرم... هم چون بخاطر سن و سالش کلاسش همکفه هم علافی ندارم اینجوری هم بهش حس بدی ندارم و با کامنتای شما بهترم شد حسم.
خلاصه که فقط شنبه سه شنبه و پنجشنبه‌ام چیزی شد که میخوام البته که یقینا خیره فکر کنم سیستم دید من داغم حالیم نیست که ۲۰ واحد با ۶ تا آز مساویست با رد شدن اتوبان هشت بانده از روی دهان گرامی و برای همین علم لدنی استفاده ننمود.
تا برم غذا بخورم بیام تارزان غیرتی گفت چون تو سر کلاس آز آلی نیستی منم حذف میکنم بعداً با هم بگیریم بعد اسم استاد بنده خدا لاسمیه و تارزان غیرتی هم فینگلیش پیام میده اسم بنده خدا رو خوندم لامصبی! می‌فهمید؟ لامصبی! کلا موقع خوندن فینگلیش از این سوتیا زیاد میدم...
اینم چوگویک درس خوان از ۲۴ شهریور... 
وی از آن دسته تفلون‌هایی است که از روز اول حاضرند خصوصاً که پدر جنتی بسیار روی حضور غیاب حساس هستند حتی از جلسه اول!
بعداً نوشت: با کلی تلاش تونستم ١٩ واحد توی ۵ روز بگیرم و امید میره چهارشنبه بتونم تبدیلش کنم به ٢٠ واحد توی ۵ روز! الان ۶ تا از امتحاناتم توی ٣ روز برگزار میشه! سینه بزنید... اونجوری میشه ٨ تا توی ۴ روز... بازم خدا رو شکر که الحمدالله ساعت‌هاش فرق داره.
تیتر: شعر علیرضا آذر با اندکی تغییر!

شنبه مخوف

۲ ۱۶
فردا باید انتخاب واحد کنم و شدیداً استرس دارم آخه کلاس معارفی که میخوام فقط یک دونه ظرفیت داره و اگه صاد و پ و بقیه نتونن ظرفیت بگیرن و میکروها هم این یک دونه رو بردارن مجبورم با استاد ذال درس بگیرم که اصلاً خوشنام نیست، البته که من استاد شگفت زده کردنم مثلاً همین استاد گاف از نظر بقیه بچه‌ها بسیار جدی و نامهربانه ولی جان خودم خیلی هم مهربانه همونطور که استاد سین مهربانه یا مثلاً درسته با استاد جیم درگیر شدم و براش سوتفاهمم شد که بهش فحش ناموسی دادم! خیلی مهربان و دلسوز بود و هست ولی هنوزم میگم لعنت بهش با همه دلسوزیش سر یه سوتفاهم یک ترم تن سه تا کلاس رو لرزوند و خیلیم سختگیرانه نمره داد به همه بچه‌ها... البته که سوسه‌های گربه چکمه پوشم بی‌اثر نبود! ولی خب از این استاد ندیده میترسم نه سر اخلاقش چون من چادریم و فکر نکنم پرش به پرم بگیره و اگه هم یه وقت چیزی بگه چون آیت الله جنتی جلوش کودکی خردسال محسوب میشه میتونم به اعصابم مسلسل شم و باهاش بحث نکنم و حرفاشم بذارم پای اختلاف فکر و نسل و تمام خلاصه دعا کنید به خیر بگذره...
اون معارفی که میخوام علاوه بر استاد خوب این آپشنم داره که می‌تونم استاد گاف رو ببینم و این برام حس خوشایندی داره دیدن خوش صداترین استاد کل دانشگاه‌مون و البته مهربون‌ترین... 
درباره من
نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم

من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم

"مولانا"

+

سه ﺑﯿﺖ ، ﺳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ، ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

▪️ﻣﻮﺳﯽ ‏(ﻉ) ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻃﻮﺭ:
ﺍَﺭَﻧﯽ ‏(ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ)
▪️ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ: ﻟﻦ ﺗَﺮﺍﻧﯽ ‏(ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ)

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاقلانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاشقانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عارفانه:
ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ
تگ ها
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان