جانیمسانღ

سن منیم جانیمسان

سه کیلو آجیل

۲ ۱۱
۰. ذوق‌ مرگ‌ ترینم قالب جان چه خوشگل و اگوری پگوری شده شما که ندارید از این قالب اگوری پگوری‌ها و سوز به دل‌تون و بازم مرسی از چارلی فقط این تیکه قالب!
بسیار بسیار ذوق کردم بابتش 
۱. دیشب در حمام منتظر گذر زمان و گذر ۲۰ دقیقه بودیم که تلفنم ویبره رفت و دیدم لعنت از کسی پیغام دارم که نباید! یعنی نباید که نمیدونم ولی خب عقل و منطق من میگه نباید پیام بده و من نباید جواب بدم ولی خب پیام داد و جواب دادم ولی خب بلاک چیز خوب و دوست داشتنی هست وقتی با یک بیشعور طرفی
۲. چند وقت پیش سرچ کردم دوستت دارم ۳۹ بار گفته بودیم دوستت دارم از این ۳۹ تا ۳۷ تا تو پیام‌های من بود از این ۳۷ تا یکیش گفته بودم خدا میگه دوستت دارم توبه هم شکستی باز برگرد ۷ بار گفته بودم که میم.حا (میم.حای بلاگر نه!) هی میگه دوستت دارم و میخوام بکشمش نمیفهمه بهش مطلقا حسی ندارم و با این حجم از کنه بودن دارم ازش متنفرم میشم بقیه‌اش دوستت دارم گفتن‌های من بود به شخص رفیق جان حالا چرا سرچ کردم؟ چون میخواستم بهش نشان بدم گفتم دوستت دارم و گفته مرسی ولی پیدا نشد در نتیجه دوست دارم سرچ کردم و نتیجه اش ۱۷۲ تا بود که بیخیال اثبات تشکر در برابر دوستت دارم گفتنم شدم!
۳. میخوام برای تولد یکی از دوستان بلاگر بلاگفایی که امکانش نیست باهاش دیدار داشته باشم سورپرایز داشته باشم خوشحالش کنم اما متاسفانه نزدیک به دو سال هست ازش خبر چندانی ندارم یکسال اخیر که کلا بی خبر بودم میترسم از آهنگایی که میدونم دوست داشت استفاده کنم و بهم بریزه چون گذر زمان چیز بد و لعنتی‌ای هست برای ما خل و چل‌های احساساتی بدترم هست خیلی بدتر
۴. از افتخاراتم در زندگی میتونه عصبانی کردن خونسردترین آدم‌ها باشه! ولی چیز بدیه آدمای خونسرد وقتی عصبی میشن ترسناک‌ترین موجودات روی کره زمین میشن...
۵. کاش میفهمید ذوقی ندارم بابت حرفاش و خفه میشد...ولی متاسفانه بلد نیست دهن گشادشو ببنده! ایضا کاش یک روز برسه آدما بفهمن قرار نیست همیشه ذوق کنی وقتی مکررا تر میزنن به ذوقت...

جیغ جگرسوز

۲ ۱۶
صبح با صدای جیغ بنفش و البته جگرسوزی بیدار شدم اول ترسیدم متوجه نشدم چی شده و چه کسی داره جیغ میزنه یکم که گذشت دیدم کولر بیچاره است داره جیغ میکشه میگه بذارید بیام داخل ناموساً دارم میسوزم!

دو کیلو آجیل

۲ ۱۲
۰. هدرم چقدر خوشگل شده شما که ندارید سوز به دل‌ همگی!... بیاین بگین سوز به دل شدین! ولی بی‌شوخی دیدم هدرم یک جوری شده انگار معذب باشه توی دلم سرپا باشه هی میگم بشین بابا میگفت نه عجله دارم باید برم فقط اومدم یک چیزی بگم و برم خلاصه که گفتم باشه نشین و شروع کردم به تلاش برای ساخت یک هدر که خب نتیجه‌اش شد یک چیز افتضاح و بی‌سلیقه که یک بنده خدایی فقط نبینمش به جای گفتن عیباش هی میگفت خوبه! خلاصه چارلی گفت این بده اون بده و تهش خیلی غیرمستقیم گفت سلیقه‌ام نداری متاسفانه و خب اینجوری شد که گفتم خب اگه حال داری تو بساز! و این شما و این هدر گوگولی چارلی ساز وبلاگ من؛ تازه سوز به دل بشید بازم چون دو تا هدر هم درست کرده برام یکی هم واسه وقتی که حال دلم واقعا خوب بود درست کرده رنگی رنگی و خوشگل که حالا به وقتش رونمایی می‌کنم خلاصه که با تشکر از چارلی و جا داره بگم بچه‌ها این چارلیه چارلی پسر خوبیه خسیس نیست برای دوستای مجازیش هم وقت میذاره مثل چارلی باشید نه مثل... اسم نمیبرم ولی تو تلگرام بهش گفتم قهرم! قهرم آقا قهر! 
۱. دیروز این لینک کسب و کار اینترنتی گذاشتم و نگفتم مال خودم نیست چون تا میگی مال خودم نیست ملت بهش گارد پیدا میکنند که اگه خوبه اول خودت برو از دوستت خرید کن و خب من حوصله بحث ندارم و البته باید بگم خیلی قبل از اعلامش توی وبلاگ خودم خرید کردم ازش وقتی که بابام می‌خواست سایت بزنه و در جریان نبودم امین کی هست و چی بلده ازش خریدیم چون آموزش‌های مربوط به سایت و سئو داشت.
۲. دیشب یکی حرفی زد نود درصد غم و غصه من از بین رفت. من خیلی دوست داشتم و دارم مشهد زندگی کنم فقط بخاطر امام رضا بعد دیگه نشد و الانم عمرا بابام موافقت کنه بریم مشهد و حتی اونی که دوستش دارم با مشهد مخالفت شدید داره چون از گذشته من خبر داره و جا داره بگم تف تو گذشته بنده! حالا که مشهد نمیشه به قم هم راضیم در این حد بچه قانعی هستم و بین خواهر و برادر فرقی قائل نمیشم اصلا از من یاد بگیرید اما خب شرایطش نیست حتی دیروزم ماشین کالوس۱ یاری نکرد نشد برم قم و خیلی هم دلم میخواست ولی خب اینکه فهمیدم خودم نرفتم ولی کسی برام خیلی هم ویژه دعا کرده ذوق مرگ شدم.
۳. دیشب شش ساعت توی گروه دورهمی دارم اسم انیمیشن از بچه‌ها میپرسم آخر سر میگم رفتم گیم بازی کنیم با بابام! جا داره از رعنا، حریر و رستاک تقدیر کنم که هنوز زنده ام.
۴. به دال زنگ زدم داریم حرف میزنیم بعد با تعجب میگه چه خوبیسه اخلاق! بپیسه۲ بودی تا دیروز! میگم اثر کاچی پدرپز پر زعفرانه میگه خدا خیرش بده و خب خبر نداره پدرم از هر انگشتش ده تا هنر میریزه و امروزم برام حریره بادام درست کرده به یاد بچگی‌هام و البته تجویز دکتر علفی که گفته برای آرامش اعصاب خوبه!

۱. پدرم یک دوست ارمنی داشتن که فامیلی‌شون گالستیان بوده ولی مامور ثبت احوال بی‌سواد نوشته بوده کالوس و تیکه کلام بابای دوست بابام هم احمق کله پوک نادان نفهم بوده که همگی معنی کالوس هستن من از بچگی از این کلمه خوشم اومده و زیاد به کار میبرم.
۲. بپیسه در گویش مازندرانی یعنی پوسیده ولی دوست من یک معنی زشتی براش تفسیر کرده که از گفتنش معذورم.

آب قند لطفا

۲ ۱۱
من میگفتم کی میاد وبلاگ من؟ چرا باید الکی لینک کسب درآمد اینترنتی بذارم؟ ولی با اینکه امروز تعداد کمی بازدید کننده داشتم رفتم توی پنل کسب و کار اینترنتیم دیدم وااای فروش داشتم از وبلاگم هر کسی بودی دستت درد نکنه انقدری که با خرید تو ذوق کردم با کادوی تولد دو میلیونیم ذوق نکردم! بهترین کادوی روز دختر امسالم شد چون کلی ذوق کردم بابتش هر کسی بودی یک دنیا متشکرم ازت (امیدوارم بخونی)
میشه بقیه‌ام الگو بگیرید خرید کنید؟ ببینید چقدر ذوق کردم! دلتون میاد ذوق نکنم؟

قیافه و حال الان من به روایت تصویر

تنگی نفس

۲ ۱۰
شاید سخت‌ترین کار تو دنیا حتی سخت‌تر از کار تو معدن نشستن پای غصه‌ها و دلتنگی‌های عزیزانت باشه. دیشب با بابام تصمیم گرفتیم انیمیشن ببینیم دوتایی سر همین تا نزدیکای سه و خرده‌ای موبایلم کنار بود ساعت سه بود که دیدم هنوز اونی که باید بخوابه نخوابیده! نگرانش شدم پیام دادم حرف زدیم از دلتنگی گفت از غصه‌هاش از حرف‌هایی که دوست داشت به معشوق بی‌وفا بگه و نمیشد می‌گفت و من نفسم تنگ میشد انگار یکی وزنه گذاشته روی سینه من نفسم بالا نمی‌اومد داشتم خفه میشدم. تا حالا اعدام به شیوه شکنجه‌گرها با کشیده شدن پارچه روی سر و ریخته شدن آب روی پارچه را تجربه نکردم اما قسم می‌خورم که باید حسش شبیه به حس دیشبم باشه. سخت بود معشوق خودت با گریه از کسی که بهش ظلم کرده بگه از احساسش به اون شخص بگه و گریه کنه و تو نتونی هیچ غلطی بکنی...
بهتر که شد خوابید و من طبق یک عادت همیشگی نخوابیدم تا مطمئن بشم خوابیده کم‌کم مطمئن شدم و داشتم می‌خوابیدم که دوستی پیام داد نتونستم بگم خوابم میاد حرف زدیم مسخره بازی در‌آوردیم. دوستمم تنگی نفس داشت وسط حرفاش می‌خواستم براش بمیرم ولی خب که چی؟ مردن من دردی ازش دوا نمی‌کنه ولی خب کاش یکی به همه دختران مهربان سرزمینم بگه فرصت دوباره ندین کسی که باعث اذیت شماست حقش سطل زباله است نه بخشش حتی اگه فامیل درجه یک باشه البته منهای پدر، مادر، خواهر و بردار باید دور انداخت.

فکر کنم وقتش رسیده

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

یک کیلو آجیل

۲ ۱۷
۰. صرفا جهت شادی یک نفر که از این پست‌های از هر جا سخنی خوشش میاد.
۱. دو روز پیش دیدم از اینستاگرام برام یک اعلان اومده با این مضمون که فلانی شما را دنبال کرد بعد اسمی که نوشته بود برام آشنا میزد ولی شک داشتم خودش باشه رفتم توی صفحه‌اش دیدم عکسی از خودش نیست اما یقینا بلاگر بوده یا هست چون از جانب یکی از رادیویی‌های عشق (به عقیده من خوش صداترین رادیوبلاگی) پیدام کرده البته ممکنم هست جور دیگه باشه ولی خب این یک نفر دوست مشترک محسوب میشه و نوشته بود فلانی هم دنبالش کرده دیگه چون فرد مورد نظر منم بلاگر بود ترسان لرزان بهش پیام دادم که سلام ببخشید شما نویسنده این وب هستین؟ و لینک وب هم گذاشتم زیرش بعد دید پیام دادم ولی جوابی نداد منم گفتم لابد نیست دیروز بعد یک روز سکوت گفت بله. اون لحظه بهم هر خبر دیگه‌ای می‌دادن انقدر خوشحال نمی‌شدم خلاصه که کاری به کارش هم ندارم همین که از حالت یک فرد غیب شده پیدا شد خوشحالم چون این شخص برای من یادآور چیزهای خوبی بوده و هست حتی یک پوشه دارم چیزهایی که از وبلاگش دانلود کردم که خب همگی آهنگ هستن بگذریم که آلزایمر داره یادش نبود درست مثل دو سال پیش باز دو سال پیش جوان‌تر بود یادش اومد ولی این بار نه! اما خوشحالم که میشه گاهی جویای احوالش بشم. خودش یادش نیست من که یادم هست چقدر حرصش دادم چقدر خوب بود.
۲. بهش میگم رفتی پیش خانواده‌ات هر چی گفتن سکوت کن باز عذاب وجدان نگیری بیا به خودم بد و بیراه بگو بهتره حالا قبول کرده تا ببینیم چی میشه
۳. بالاخره بعد از رایزنی‌های میم.دال که تو فلان و بیسار خوردی کله پاچه می‌خوری بعد میگی سیرابی بدمزه است و زشت و فلان و نمی‌خوری بخور بابا خوشمزه است دل به دریا زده ابتدا کمی از آب سیرابی و سپس از سیرابی و شیردان و هزارلا و رگ تست کردم دیدم نه بدم نیست خیلی فقط نگاری بود انگار یافت نشد و دقیقا سری قبلی گفتن خوشمزه‌ترین جای سیرابی نگاری هست ولی انصافا انگار پتوی گلبافت گذاشتم دهنم غیرقابل خوردن بود ولی خب میشه گفت الان دیگه غذایی نیست که نخورم.
۴. پیام داده گریه زاری شیون که من دوستت داشتم و دارم و تو هیچ وقت به من اهمیت ندادی اصلا ندیدی هستم انگار نامرئی باشم برات و چه و چه! دوست دارم از دستش از بالکن بپرم پایین!
۵. پ.الف پیام داده که یک مقاله هستش برام ویراستاری کن! به چه کسی گفت واقعا! من ادبیات تو کلاس خفن بودم درست استاد ادبیات خیلی تحویلم گرفتن درست ولی ویراستاری مقاله علمی؟ خلاصه با استرس قبول کردم و بعد دیدم نوشتی منی رامیرز بعد من یک رامیرز می‌شناسم که ورزشکار و مشهور هستش اونم اسمش منی نیست سرچ کردم منی رامیرز به چه چیزهای وحشتناکی رسیدم به دوستم میگم رفرنس مقاله چیه؟ دیدم اسم بدبخت مانی رامیرز بوده نوشته منی! دیگه کلی خندیدیم بعد خوابیدم و خواب دیدم این آقای رامیرز با چوب بیسبال دنبالم کرده! میگه به اسم من می‌خندی؟ اصلا اعصاب نداشت تو خوابم! 

آشپز تنبل

۲ ۱۱
وقت‌هایی که من باید غذا بپزم خانواده به علت تنبلی من غذاهای بسیار خوشمزه تالاپی میل می‌کنند! غذای تالاپی چیه؟ به غذایی گفته میشه که مواد اولیه مورد نیاز غذا تالاپ ریخته میشه توی قابلمه در قابلمه بسته میشه و خداحافظ شما تا پخت کامل غذا!
چند تا غذا که به شکل تالاپی خیلی خوشمزه و عالی می‌شوند عبارتند از:
۱. قرمه سبزی: خصوصا اگه مدل ترکی بپزید و به اصل تهرانی قرمه سبزی محل ندید! قرمه سبزی ترکی به این صورت درست میشه که سبزی خام بعلاوه لوبیا چشم بلبلی بعلاوه گوشت و ادویه جات مورد نظر را شب قبل در قابلمه با دیواره ضخیم می‌ریزید. من خودم توی زودپز می‌ریزم اما در زودپز محکم نمی‌کنم! تا جایی که جا داره آب می‎‌بندید یا میذارید روی چراغ علاالدین که البته ندارید قاعدتاً یا سه تا شعله پخش کن باهم می‌ذارید روی کوچک‌ترین شعله گاز و بعد قابلمه را می‌ذارید روی اون سه تا بعد گاز را با شعله کم روشن می‌کنید. می‌رید می‌خوابید تا صبح هم بابت بوی قرمه سبزی از همسایگان فحش می‌خورید که البته ارزش داره! بعد صبح ساعت ده می‌رید سراغش یک هم میزنید نمک می‌زنید اگه نزدین یا بعد چشیدن حس کردید بازم لازم داره بعد بهش محل نمی‌دید دیگه تا ساعت ۱۲ که اینجا شما برنج هم می‌تونید تالاپی کته کنید ترجیحا نشسته هم راحت‌تره هم خوشمزه‌تر و بعد از رسیدگی به امر مهم برنج چندتا لیموعمانی می‌اندازید توی خورشت و تمـــــام یک الی یک و ربع هم غذا آماده است. 
۲. انواع آش و سوپ: همه مواد اولیه آش و سوپ را می‌ریزید توی قابلمه و خدانگهدار تا پخت کامل فقط اگه آش رشته بود یا سوپ با ورمیشل بود یکم زحمت می‌کشید جدا یک ربع آخر می‌ریزید ضمنا لازم نیست به دستورهای سوپ و آش وفادار باشید هر چیزی می‌شه ریخت توی این دوتا حتی دمپایی پاره!
۳. انواع کباب: حتی سیخ هم نمی‌کنید سخته بابا! اگه ماکرویو و یا فر هست مقداری روغن در یک پیرکس ریخته کباب‌ها در پیرکس ریخته صاف کرده در ماکرویو طبق دستور ماکرویو و فر زمان و دما تنظیم کرده و خدانگهدار!
۴. انواع پلو مخلوط: موادی که قرار هست مخلوط کنید در یک ماهیتابه ریخته اندکی هم آب و روغن و ادویه اضافه کرده خداحافظی می‌کنید تا وقتی بپزه بعد باز برنج را کته کرده اما با آب کم‌تر از حد نرمال مواد را ریخته هم میزنیم یک دست شد در قابلمه را بسته و می‌رویم.
۵. مرغ و گوشت و ماهیچه: مرغ، گوشت یا ماهیچه را در قابلمه گذاشته بسته به میزان آن یک پیاز کوچک، بزرگ یا متوسط را پوست کنده در اعماق قلبش چاقو فرو کرده ولی خرد نمی‌کنیم چون قصد نداریم اشک‌مان در بیاید! سپس در قابلمه انداخته و بعد ادویه زده تا هر جا که بشه آب پر کرده و می‌رویم پی زندگی‌مان.
و ... من به این روش آشپزی می‌کنم و همیشه هم خوشمزه می‌شه انصافا فقط یکسری غذاها مثل کوفته و دلمه نمی‌شه و نافرمانن و الا حتی کتلت هم مواد خام را با ملاقه سایز کوچک از تو کاسه برداشته و بعد تالاپی در سرخ کن انداخته تمام.

ما جغدها هم بلدیم!

۲ ۱۸
ما جغدها هم بلدیم ببوسیم!
سندش!...
خدایی عکاسش چقدر عکس بامزه و باحالی گرفته!

دوچرخه صورتی

۲ ۱۶
تقریبا همه بچه‌ها دوچرخه سواری دوست دارن و تا سن خاصی دوچرخه جزو علاقمندی‌هاشون محسوب میشه و منم جزو این اکثریت بودم و دوچرخه یک زمانی جزو آرزوهای زندگیم بود. آرزو بود چون برام نمی‌خریدن میگفتن دوچرخه سواری برات خطر داره اما انقدر اصرار کردم که بالاخره برام دوچرخه خریدن یک دوچرخه صورتی دست دوم و از شب اولی که خریدنش من با پدرم شب‌ها می‌رفتم تمرین دوچرخه سواری و البته کمکی هم می‌بستم و همیشه هم صدای کمکی‌ها شنیده می‌شد و این یعنی من نتونسته بودم تعادل دوچرخه‌ام حفظ کنم و اگه کمکی‌ها نبودن می‌خوردم زمین شاید فکر کنید شوخی می‌کنم ولی واقعا چند سال طول کشید تا یاد بگیرم دوچرخه‌سواری کنم نزدیک به دو سال و خرده‌ای هر شب من و پدرم می‌رفتیم خیابان‌های اطراف محل سکونت‌مون تا من تمرین کنم ولی فایده نداشت و صدای کمکی‌ها می‌اومد ولی شاید باورتون نشه با تغییر شیوه یک هفته‌ای یاد گرفتم و ماجراهای من شروع شد.
شیوه جدید این بود که کمکی‌ها باز شدن و بابام پشت دوچرخه‌ام می‌گرفت و من حرکت می‌کردم حدود یک هفته گذشت و من با پدرم هر شب می‌رفتم تمرین تا اینکه روز هفتم یا هشتم همین‌طوری که داشتم دوچرخه سواری می‌کردم طبق معمول هر شب شروع کردم حرف زدن و سوال پرسیدن از بابام چندتایی سوال پرسیدم و بابام جواب داد سوالات هم معمولا مربوط می‌شد به اتفاقات روزانه مثلا یک بار بین دوستم و یکی از سربازهایی که توی پادگان نزدیک محل سکونت ما نگهبان بود دعوا شد و حرف‌هایی زدن که من نفهمیدم یعنی چی و از پدرم پرسیدم و بابام اول تعجب کرد بعد خندید و توضیح داد و گفت هیچ وقت نگی‌ها خیلی حرف‌های زشتی گفتن. خلاصه رکاب می‌زدم و با پدرم صحبت می‌کردم که دیدم پدرم جواب نمی‌ده برگشتم نگاهش کنم دیدم خدای من بابام ته کوچه داره دست تکون میده و جا در جا خوردم زمین و بابام جای اینکه بیاد کمک شروع کرد با صدای بلند قهقه زدن و میگه داشتی خوب می‌رفتی که چرا هول کردی الان دو شب می‌شه من نگهت نمی‌دارم!
خلاصه از اون شب طلایی و حتی شگفت انگیز که از ذوقش بی‌اغراق تا صبح یک ثانیه هم نخوابیدم. چون فهمیدم بالاخره می‌تونم تعادلم حفظ کنم و مثل بقیه برم دوچرخه سواری و مجبور نیستم حتما همیشه به صورت تکراری بدمینتون بازی کنم یا با لاکپشت عرفان سرگرم بشم بلکه میتونم با بقیه مسابقه بدم و انقدر این موضوع برام شیرین بود و ذوق داشتم که شاید بشه جزو ده اتفاق شیرین زندگیم ازش یاد کرد.
دوچرخه یاد گرفتن من و ذوقی که بابتش داشتم باعث شد بخوام هر روز دوچرخه سواری کنم. تازه نه فقط شبا و آروم بلکه از وقتی آفتاب یکم کم‌تر می‌سوزوند تا وقتی که هوا به حدی تاریک می‌شد که می‌ترسیدم. سر همین بنده خدا بابابزرگم هر روز صندلی تاشو برزنتیش می‌ذاشت دم در حیاط تا مراقب من باشه و منم برای خودم دوچرخه سواری می‌کردم.
از یک جایی به بعد دیگه فقط با بچه‌ها مسابقه نمی‌دادم با موتور هم مسابقه می‌دادم و بنده خدایی که باهاش مسابقه می‌دادم می‌دونست چقدر با زحمت تونستم دوچرخه سواری یاد بگیرم به من می‌باخت تا خوشحال بشم. یک بار باز این شخص اومد و گفت بیا مسابقه بدیم منم قبول کردم و شروع کردم رکاب زدن ته کوچه هم یک بنده خدایی مشغول تعلیم رانندگی بود.
مسابقه شروع شد تند تند داشتم رکاب می‌زدم که فرد مورد تعلیم بدون نگاه به اطراف دنده عقب گرفت و منم بخاطر سرعتم نتونستم ترمز کنم یا مسیرم درست منحرف کنم تصادف کردم و چه تصادفی انقد با شدت خوردم به ماشین که پرت شدم اون سمت ماشین فرود اومدم و یک مقداری هم کشیده شدم روی آسفالت و 4 تا از بندانگشت‌هام کلا از بین رفتن و استخوان‌هاش هم دیده می‌شد و صورتم هم حسابی زخمی شده بود دیگه واقعا نفهمیدم چی شد فقط یادم هست چشم باز کردم دیدم مادربزرگم عصبانی داره با بابابزرگم حرف میزنه می‌گه حواست کجا بود چرا مراقب بچه نبودی ببین به چه روزی افتاده. بعد این اتفاق کذایی دوچرخه برای همیشه برای من ممنوع شد و داغش موند روی دلم... هنوزم گاهی دلم برای دوچرخه صورتیم تنگ می‌شه و هنوزم یک ترس خاصی از کسایی که در حال تعلیم رانندگی هستند دارم. 

+ حس می‌کنم اصلا شبیه داستان نشد! 

حوصله‌ی مرا کسی ندیده است؟

۲ ۶
یک برگه پیدا کردم متعلق به اواخر تابستان ۹۴ که پر شماره بود خیلی هم با نظم و خوش خط و کاملا از نظم حاکم در صفحه می‌شد بفهمی چقدر حوصله داشتم اما این روزها حوصله نفس کشیدن هم ندارم و اگر تنفس غیرارادی نبود شاید بر اثر بی‌حوصلگی نفس نمی‌کشیدم و تمام!...

از پیامبر اعظم تا حمایت از تولید ملی

۲ ۸
فکر کنم ۱۲ ساله بودم که برای اولین بار رهبری هوس کرد روی سال اسم بذاره و یا من برای اولین بار فهمیدم چون دقیقا سال سگ بود و منم متولد سال سگ و بعد اسکول‌وار برام مهم بود و ذوق داشتم اون سال وقتی رهبری گفت سال پیامبر اعظم و فلان و بیسار من خیلی معصومانه گفتم پس سال سگ چی شد؟ بابام دیدنی بود خلاصه که فهمیدم سال من سرجاش هست و خیالم راحت شد والا با این اسم گذاری‌هاشون!...
این یک مقدمه بود تا بگم که شما اگه چند روز پیش اتاق مطاله چوگویک می‌دیدین یقینا فکر می‌کردین وارد زباله دانی یا طویله شدین به این حد نامنظم و فاجعه بار خدا به اون شوهر بدبختم صبر و تحمل ویژه عنایت فرماید با توجه به شدت شلختگی من. خلاصه داشتم می‌گفتم اگه تا چند روز پیش می‌دیدین ازم قطع امید می‌کردین حیف قبل مرتب کردن عکس نگرفتم بذارم وبلاگ ببینید به تمیزی اتاق‌تون امیدوار بشید.
سوم که امتحانات کوفتی به خط پایان رسیدن گفتم امروز اتاق مطالعه رو تمیز می‌کنم اما خیلی خسته بودم و خوابیدم و بعدم از سرم افتاد تا پنجم و دیگه پنجم و ششم افتادم به جان اتاق و حسابی مرتبش کردم وسطاش مصدوم هم شدم چون رفته بودم روی صندلی بعد اصلا حواسم نبود نباید زیاد مانور بدم چون هم می‌چرخه هم چرخ داره هم من تعادل ندارم خلاصه یک حرکتی زدم که باعث شد بچرخه هول شدم اومدم از یک جایی بگیرم نیفتم بدتر باعث شدم صندلی حرکت کنه بیفتم زمین ولی ارزش داشت چون اتاقم شکل اتاق شد اصلا دگرگون شد ولی چراغی که به عنوان چراغ مطالعه استفاده می‌کردم توی ذوق می‌زد و اعلام کردم چراغ مطالعه می‌خوام این خیلی رو اعصاب من اسکی می‌کنه و تصویب شد برم چراغ مطالعه بخرم.
امسالم سال سگ بود و اسم گذاشتن حمایت از تولید ملی و برای من سوال شد حمایت از تولید ملی؟ جدی؟ مثلا مثل رئیس جمهور عزیز و منتخب ملت؟ یا مثل ملت که جدی گرفتن و ایرانی میخرن یکسری! خلاصه که دوست دارم روحانی عزیز بیاد بگه از کی تا حالا اونایی که توچال پوشیده بود تولیدملی شده چرا من بی‌خبرم؟ 
صبح به سختی از جام اومدم بیرون و رفتم سمت لاله زار بعد خیلی شیک زیگزاگ طور خیابان لاله زار رو طی می‌کردم طوری که مشکوک بودم به مصرف صنعتی! حین این زیگزاگ روی یک مغازه کوچک توجهم جلب کرد رفتم داخل و دیدم به به چراغی که می‌خوام داره اما گفتم چون لباس نیست بگم اگه بعدا دلم زد یکی دیگه می‌پوشم گفتم می‌رم یک دوری می‌زنم برمی‌گردم خلاصه خریت کردم و راه افتادم به سمت مغازه‌های بعدی که یکی از یکی چرت و پرت تر بود جنس‌هاشون خلاصه برگشتم و طرف شروع کرد تبلیغ "تولید خودمونه و سال حمایت از تولید ملی هستش و اینا" انقد گفت میخواستم ضایعش کنم نخرم بگم ببخشید من نمیدونستم تولید ملیه تولید ملی به درد نمیخوره و برم به همین سوی چراغی که ازش خریدم قسم تا توی دهنم اومد این حرف ولی دیگه نگفتم.
بعد برای برگشتنی دیدم خسته ام هلاکم هوا گرمه و اسنپ گرفتم با اینکه میگن نگیرید و تعرض کرده راننده و فلان و من همچنان میگم تاکسیم ممکنه اینجوری بشه و اسنپ میگیرم و یکی از یکی دسته گل تر دیگه دیدم اسنپی محترم بالاتر از جایی که من هستم قرار داره و بخواد دور بزنه کلی طول میکشه بهش گفتم وایستا میام وقتی رسیدم به جایی که باید نمیدیدمش که یهو دیدم پلیس میگه تیبا سفید حرکت کن برگشتم دیدم تیبا سفید خر شده میخواد حرکت کنه! چنان جیغی زدم نه نرو وایستا فکر کنم کل خیابون برگشتن سمتم ولی خب مهم نیست مهم اینه من نا نداشتم یک قدم بیشتر برم بعد خیلی ناگهانی یه ببخشید آقا پلیسه بچگونه هم گفتم و رفتم نشستم تو ماشین کل این پست نوشتم بگم که اگه فروشنده هستین مشتری رفته دور زده برگشته تبلیغ نکنید ممکنه خسته باشه یهو بزنه بترکونه و حالتون رو بگیره! وقتی برگشته یعنی میخواد بخره دیگه باشعور باشید!
درباره من
نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم

من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم

"مولانا"

+

سه ﺑﯿﺖ ، ﺳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ، ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

▪️ﻣﻮﺳﯽ ‏(ﻉ) ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻃﻮﺭ:
ﺍَﺭَﻧﯽ ‏(ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ)
▪️ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ: ﻟﻦ ﺗَﺮﺍﻧﯽ ‏(ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ)

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاقلانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاشقانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عارفانه:
ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ
تگ ها
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان