جانیمسانღ

سن منیم جانیمسان

چرا دانشجوی خود را بدین سان ضایع می‌کنید؟

۲ ۶
استادی که انقدر دانشجو جماعتو ضایع کنه استاد نیست که من بیچاره هفته پیش چهارشنبه نرفتم دانشگاه بعد استادش گفته بود هفته دیگه امتحان میگیرم! خلاصه که من مسترس شدم که ای وااای این می‌خواد امتحان بگیره و بدبخت شدم و اینا بعد دیروز صبح ساعت ۷:۴۰ دقیقه با غصه از رختخواب عزیزتر از جان دل کندم رفتم نشستم درس لعنتیشو خوندم و در نهایت تعجب دیدم داداش ظاهرش سخت بود باطنش آسون بود!
باید یاد میگرفتیم که ساختمان شامه تیلاکوئید و زنجیره فتوسنتزیش رو رسم نماییم همراه با نامگذاری و تعیین مسیر حرکت الکترون و پروتئین‌های ناقل و از این صحبتا البته توضیح نمی‌خواست فقط و فقط رسم بعد خب من دیگه مطلقا توضیحات رو نخوندم به جاش اومدم دو بار از روش کشیدم و سعی کردم حفظش کنم و خب شاید باورتون نشه اما توی بیست دقیقه انقدر خوب حفظم شد که از چپ به راست و از راست به چپ می‌تونستم دونه دونه بگم یا مثلا میشد بگن cyt b6 کجاست و چه شکلیه تا منم برگردم بگم بین PSI و PSII چسبیده به cyt f و دقیقا دایره نیست و چون انتقال الکترون داره به صورت خط چین می‌کشیمش خلاصه که بابام هر جوری سوال کرد دید بلدم دیگه خوشحال رفتم سرکلاس بعد استاد بی ادب زشتش امتحان نگرفت گفت این یک شکل بیشتر نیست نمیشه امتحان بگیرم تقلب می‌کنید جلسه دیگه با نمودار صفحه ۲۹۹ امتحان می‌گیرم حالا این نمودار چیه؟ نمودار همون شکله است مثلا باید بدونیم که اگه یه بازه داشته باشیم از نه دهم تا منفی هفت دهم PSII حدوداً نه دهمه بعد برانگیخته میشه و میرسه به حدود یک دهم و ... خلاصه که همونه با اعداد اضافه! خدایت لعنت کناد خب ما روز قبلشم پرسش بیوشیمی داریم یکسریام سلولی دارن همه رو فنا دادی رفت داداش! البته من چون یک خرخون چای شیرینم بیو رو توی عید خوندم ولی خب نگران سه تا از دوستان می‌باشم که باهم بیو داریم یکیش همین تارزان غیرتیه یکیش یک عدد دختر کره‌ای می‌باشد و دیگری یک عدد خسته‌ی خوابالوی شبیه به ثمین‌ها! این آخری طفلک این هفته نیومده بود که امتحان نده ضایع شد!
امروزم من بیدار شدم دیدم درد دارم نمیتونم برم دانشگاه چون واقعا قوزک پام یاری نمی‌کنه که بخوام راه برم و واسه از تخت پایین اومدن و رفتن به دستشویی کلی عذاب کشیدم چه برسه به اینکه پله‌های کوفتی دانشگاه رو برم بالا (دانشکده‌ای که آسانسور ندارد گاو است!) بعد استاد تایم اولم ساعت اول کلاسشو نیومده بودهاا کلی خوشحالی کردم کلی از فهم و شعورش تعریف کردم ولی خب بیشعور چشم خورد تایم ما پاشد اومد! بعدم که دوستای ترم دویی همگی هنوز ساده و معصومن از استاد اجازه خواستن ویس بگیرن اونم گفته نه! خبر نداشتن که بابا اصلا استاد لیاقت نداره ازش اجازه بگیری تو ویست رو بگیر بعدا هم که پاک می‌کنی صدای عتیقه‌اش رو! 

دوشنبه‌ها

۲ ۶
این ترم دوشنبه‌هام با اختلاف پرکارترین و جذاب‌ترین روز هفته منه درسته که تارزان هر روز هست و همه کلاسامون با همه جز کلاسای یکشنبه اون و پنجشنبه من ولی واقعا دوشنبه‌ها با همه جسد شدنش یه چیز دیگه است حتی با اینکه مسخره‌ترین درس‌ها رو باید یاد بگیریم ‌‌‌(منهای آز بیو) خلاصه که الان یک خسته خندونم که هی به کلیپ ١٣ دقیقه تو ماشین‌مون و سعی و تلاش ما دو تا برای باز کردن بطری آب و موفق نشدن‌مون فکر میکنم و ریسه میرم و بعد یادم میاد که لعنتی استاد رپ بطری رو با دو انگشت باز کرد و چقدرم تحقیر آمیز بود اصلا! انگار که پنبه باشیم و یهو پوکر میشم و بعد یاد حرف استاد دفاع و اسکولیت یکی از پسرها میفتم و باز ریسه میرم و بعدش مزه اولین گوجه سبز امسال که انقدر ذوق داشتم چندتای اولی حواسم نبود هسته‌اش رو هم خوردم و بازم ذوق از اینکه گوجه سبز اومده یارم اومده دلدارم اومده جانانم اومده!
خدایا شکرت که دوستای باحالی دارم که وقتی خر میشم آرومم میکنن و بعدش برام روزهای جذاب میسازن مرسی که حواست بهم هست. 

یک عدد دانشجوی چای شیرین نمونه!

۲ ۹
بیستم اسفند بود که تارزان غیرتی نیومد دانشگاه و از قبلش هم به من گفته بود و قرار بود به جاش برم سر کلاس کارگاه آمار بعد اونجا فهمیدم که ترم پیش استاد کارگاه ما چقدر هیچی یادمون نداده! منی که بیست کلاسش بودم هیچی از اینایی که استاد تارزان میگه بلد نیستم و ازش اجازه گرفتم که بعد از اون کلاساش رو برم و در نتیجه الان دوشنبه‌ها تا شش دانشگاهم و تا برسم خونه شده شش و نیم و تا بخوام یکم ولو شم شده هشت و منم که تنبل عمرا درس بخونم به جز این سه شنبه هم تا ساعت ۴ دانشگاهم و چون دو تا آز و یک درس تخصصی سخت دارم به صورت گاو گیجه گرفته میام خونه و نمیشه اصلا روم حساب کرد خلاصه که امروز تنها فرصتیه که درس‌های دوشنبه و سه‌شنبه و چهارشنبه رو بخونم برای همین امروز دو تا گزارش‌کار آزمایشگاه نوشتم مقدار زیادی بیوشیمی خوندم و بعد از کمی استراحت میریم که داشته باشیم فیزیولوژی گیاهی تا هفت نسلم رو آسفالت کنه اتوبان ۸ بانده بسازه از روی دهان‌مون... تازه بعدشم باید درس جلسه قبل کارگاه آمارم رو مرور کنم و یک سوال فنی کی اینجا به شکل خیلی خفنی به نرم افزار spss مسلطه؟ یک سوالی داشتم که استاد گرامی هم بلد نبود جوابمو بده!
و بازم خدا لعنتش کنه اونی رو که چارت مسخره و احمقانه ما رو نوشته به زمین گرم بخوری الهی!

قیچی من صورتیه تو که نداری!

۲ ۱۲
بهم بخندین با تسبیح میزنم‌تون بگم! یک خاطره‌ای خیلی واضح تو ذهنم هست که توی مهد نشسته بودم روی تاب و داشتم خیلی خیلی آروم تاب میخوردم که یکی از دخترا بی مقدمه اومد گفت قیچی من (قیچی کاغذش که برای کاردستی لازم داشتیم از این پلاستیکی‌های عروسکی) صورتیه تو که نداری راست میگفت نداشتم مال من آبی بود و نمیدونم چرا یادم مونده این؛ شاید برام خیلی ناراحت کننده بوده که قیچیم صورتی نیست شایدم از بچگی تو این حالت به سر میبردم که اسکولو ببین توروخدا!‌ ولی واقعا یادم نیست فکرم و حسم فقط همین لوکیشن و حرف یادمه!
الانم دلتون بسوزه من یه دوست جدید دارم بهم از این گوگولیای کنار وبلاگ کادو داده نوجوان درونمو بیدار کرده شما که ندارید سوز به دل‌تون!
+ امروز فهمیدیم که اینکه یک آزمایشگاه رو بیفتی بدم نیستااا وقتی همه دارن عین چی میرن دنبال عکس و اینا که نقاشی بکشن تو آماده شده داری!

از فانتزی‌هام + یکم توضیح بیشتر و یک سوال

۲ ۱۴
یکی از فانتزیام اینه که جولیک برگرده ایران با خورشید و چارلی و جولیک و سایر دوست داران هری پاتری که می‌شناسم بریم کافه پلتفرم اینا ذوق کنن من بخندم امروز یک چیزی نزدیک به بیست دقیقه با دوستم بحث داریم اسم کافه سکوی نه و سه چهارم بود یا پلتفرم نه و سه چهارم خلاصه که توی فلسطین توی ژاندارمری یک کافه زدن مخصوص عشاق هری پاتر
دیگه ببینم چه می‌کنیدها فانتزیم حقیقی میشه یا نه!
اینم بگم بعدش برم. از تک تک بلاگرانی که در عین حال اینستاگرامر هستند و اونجام مینویسند خواهشمندیم به من یک عدد پیام خصوصی بدن کارشون دارم کمی تا قسمتی راهنمایی نیازمندیم برای یکی از دوستان دانشگاهی که دست بر قضا همون دوست مذکوره که داشتیم سر اسم کافه بحث می‌کردیم و شاید به زودی زود مثلا همین دوشنبه به جمع بلاگرها بپیوندد.
ظاهراْ بد نوشتم! نمیخوام آدرس پیج اینستاتون رو بدین، بلکه فقط بیاید خصوصی بگید که هر دو جا می‌نویسید.
+ چرا هر چی میخونم ستاره‌های روشن خاموش نمیشن؟ مگه چند روز وقت نکردم بخونم‌تون؟!

پرشیا سواران!

۲ ۸
آقا باید بودید و می‌دیدید فقط! الان من هر چقدر هم بگم باز واقعیت اتفاق افتاده رو نمی‌شه تجسم کنید ولی بذارید شماها هم در خنده من سهیم باشید. 
تارزان غیرتی از همون اواسط تعطیلات گفته بود که بچه‌ها اولین دوشنبه بعد تعطیلات ناهار نیارید می‌خوام یه جای خیلی خفن ببرم‌تون. 
لوکیشن : ساختمان دانشکده شیمی طبقه سوم آزمایشگاه بیوشیمی، مورخ دوشنبه نوزدهم فروردین نود و هشت شمسی
تارزان غیرتی: ناهار که نیاوردین؟
من: نه، اتفاقاً دیشب می‌خواستم بگم بابا برام از این ساندویچ مثلثیا بگیره یهو یاد حرفت افتادم.
حنا: به قول آنه لبخند چپلوک زد فقط
بعد چون متاسفانه حنا ماشین آورده بود قرار شد بریم دانشکده خودمون توی مکران و بعد از اونجا همه با رخش تارزان غیرتی بریم شکمو بازی. شما یک عدد پراید هاچبک سبز مایل به سورمه‌ای رو فرض کنید مدل سال ۷۸ تصور کردید؟ خب آیا مسلم نیست میتونه ضبط نداشته باشه؟ رخش عزیز جان ما که نداره بعد سر همین با اسپیکر آهنگ پخش می‌کنیم 
لوکیشن پارکینگ دختران! (خیلی جالبه پارکنیگم زنونه مردونه کردن یه وقتی ماشینا تحریک نشن! تازه دور پارکنیگ دختران از این اسمشو نمیدونم‌های فلزی کشیدن!)
نشستیم توی ماشین تارزان غیرتی می‌خواد آهنگ بذاره بلوتوثش متصل نمی‌شه منم هی به شوخی میگم بذار من متصل شم آرمین نصرتی و منصور بذارم اونم متواری بود.
البته حق داشت چون اولین جلسه ترم جدید ما رسیدیم به حراست دقیقا وقتی که منصور داشت آهنگ گل نراقی رو به بدترین شکل بازخوانی میکرد و میگفت مرا ببوس، مرا ببوس برای آخرین بار! خب بترکی داداش جلوی حراست آهنگ منشوری؟
خلاصه بعد کلی تلاش نشد و همین تلاش هم باعث شد که ما دیرتر راه بیفتیم و خب دیرتر هم برسیم به جاش تارزان غیرتی یک کنسرت زنده اجرا کرد که باعث شد من عمیقا به فکر فرو برم شما فکر کن این بشر هم کلی رپ عجیب حفظه هم کلی آهنگ سنتی از هایده و مهستی و سایرین و میشه گفت فقط از این خواننده‌های پاپ جدید مثل حمید هیراد و بهنام بانی و سیروان خسروی و اینا خیلی خوشش نمیاد البته که بخاطر صمیمی‌ترین دوست دبیرستانش از این افراد هم آهنگ حفظه و توی گوشیش هم داره همون‌طوری که من مجموعه آهنگام عجیبه توش هم ابی و داریوش هست هم ماکان بند و حمید هیراد و محمد علیزاده هم شجریان پدر و شجریان پسر و یکی دو تا بنان و فول آلبوم هایده و گوگوش هم رپ بهرام! هم آهنگ روسی که مطلقا نمیفهمم و بخاطر یکی از دوستام که روسی میخونه و عاشق یک آهنگ روسی بود دارمش! موبایل تارزان غیرتی هم همینطوریه.
لوکیشن هروی نزدیکای دانشکده اصلی‌مون:
زنگ زدیم به حنا و اومد سرکوچه دانشکده و سوارش کردیم و در همین حین یک پرشیا سوار گاو افتاد جلوی ما!
رفتیم توی کوچه‌ دانشکده که یهو پرشیای مذکور عین گاو یعنی دور از جون گاو که موجود عزیزی هست بدون راهنما و هیچ نوع حرکتی که راننده پشتی یک درصد احتمال بده این میخواد بره تو پارک یهو دنده عقب گرفت تارزان و منم هم شروع کردیم نق زدن و بد و بیراه گفتن تازه شانس آورد من راننده نبودم چون اعصابم به این حرکات نمیکشه و چندتا احتمال هم بود اول دیر بفهمم زارت بزنم بهش دوم من دیر نفهمم ترمز کنم ولی نرم عقب و لج کنم سوم دیر نفهمم ترمز کنم نرم عقب و پیاده شم دعوا که کدوم خری بهت گواهینامه داده و حالت آخر دنده عقب بگیرم بذارم پارک کنه بعدش چون یقینا یکی از همون دانشکده بود بعدا مفصلا حالشو بگیرم مثلا بیاد ببینه رنگ ماشینش با روغن ترمز رفته و در اصل با روغن ترمز رو ماشینش نوشتن خودت خوبی ولی دست فرمونت دور از جون گاوه!
خلاصه تارزان و ماشین‌های پشتش همه دنده عقب گرفتن که بی‌ادب زشت پارک کنه وقتی از کنار ماشینش رد شدیم دیدم وای اینکه گارفیلده و بلند هم اعلام کردم و تارزان فقط سریع گاز داد نبینه ما رو!
حالا گارفیلد کیه؟ یکی از پسرهای دانشکده که بسیار بسیار با ادب و با شخصیت و محترمه یک چیزی تو مایه‌های همین یارو که از پنجره پرید پایین یا مثلا امیرعلی فیلم دلشکسته! بعد تارزان هم بگی نگی خوشش میاد ازش حداقل بخاطر اینکه سر یکی از کلاسا خیلی کمکش کرده احساس دین میکنه.
گاز داد و دور شدیم و تا برسیم به مقصد نق میزد چرا باید گارفیلد باشه منم سعی داشتم دلداری بدم گفتم نه بابا شاید من اشتباه دیدم میگفت نه بلوزش که بلوز خودش بود! خلاصه رسیدیم مقصد و داش غیرت می‌خواست نزدیک‌ترین محل به رستوران پارک کنه برای همین تا دم رستوران رفتیم و جا نبود اومد دنده عقب بگیره دور بزنه انقدر که اعصابش خرد بود متوجه نشد دو تا موتور پشت سرماست نه یکی بعدم هول شد و فراااااااااااااااار!
بعد از چند لحظه که به خودش مسلط شد قرار شد برگردیم چون اگه موتور طوریش شده بود مدیون بودیم و باید خسارت می‌دادیم که خب به خیر گذشته بود و ناهار خوردیم که میشه گفت فقط من و حنا خوردیم تارزان انقدر فکرش درگیر بود که اصلا متوجه نشد داره چی می‌خوره و تا شب هم سردرد بود و سر همین دارم برای گارفیلد شانس بیاره که من توی دانشکده نبینمش و گرنه تعارف که ندارم حتی اگه بین جمع باشه میرم نصفش می‌کنم چون هیچ کس حق نداره تارزان غیرتی من رو بهم بریزه حتی اگه یک روزی مثلا اعضای خانواده‌اش باعث شن اذیت شه از نظر من خونش حلاله!
فرداش یعنی سه شنبه من با یکی از دوست‌هام قرار داشتم و یادم رفت ازش بپرسم که ماشینت چیه و اینا بعد وقتی دیدمش و دیدم اوه شت پرشیا همون رنگ و اینا انقدر خنده‌ام گرفت نزدیک بود وسط خیابون از خنده بخورم زمین بعد یهو یاد سردرد تارزان افتادم به این نتیجه رسیدم من باید حال گارفیلد رو بگیرم زشتوک ببعی خلاصه که رفتیم یه جا نشستیم حرف زدیم و من انقدر خوردم که بابای بلاگرم میگفت الان مثل یه مرغ شکم پر محسوب میشی! 
من به جز گارفیلد و دوستم عده زیادی پرشیا سوار دیدم تو زندگیم نمیدونم چرا انقدر بد رانندگی میکنن! یک جوری شده ندید حس میکنم رانندگی فلان بلاگرم که میگه پرشیا داره هم خیلی بده در حدی که باید اول آیت الکرسی بخونی بعد قبول کنی باهاش جایی بری!
خلاصه که بچه‌های خوبی باشید دهه!

قدیما می‌گفتیم که زمستون خدا سرده دمش گرم! الان باید گفت بهار خدا سرده دمش خیلی گرم!

۲ ۴
امروز خیلی شاد و شنگول و خجسته! و یک چیزی خل صبح ساعت هفت بیدار شدم برای خودم چای دم کردم آهنگ گذاشتم قر دادم و توی گروه دانشگاه با انرژی مدل گویندگان رادیوی صبح پیام فرستادم و به قول استاد رپ رادیو سلولی شدم باز و کم کم هم حاضر شدم و رفتم دانشگاه و باید بگم خدایا شکرت که اساتید باحالی داریم که عین سرمایی تو کارتون مدرسه موش‌ها می‌مونن به همون اندازه سرمایی! شما فرض کنید من فقط و فقط مانتو تنم بود با یه لایه بسیار نازک تاپ زیرش و تمام مسیر تا دانشگاه هم پنجره رو داده بودم پایین و داشتم آواز میخوندم چندتا از پسرها بلوز آستین کوتاه پوشیده بودن و هیچ کدوم سردمون نبود بعد اون وقت استادمون انقدر سردش بود از سرما دندون‌هاش می‌خورد بهم! میتونم بگم واقعا مردم براش خصوصا وقتی عین یه بچه شد یهو و گفت آخه خیلی سرده چطوری من بهتون درس بدم! بعدم داشت ایده میداد ورزش کنیم گرم شیم خب آخه استاد انقدر بامزه میشه؟ یک استاد تازه کار و جوان و خل و چلم نیستا ولی خب عین استاد استندآپ کمدی باحال و شوخه یعنی گاهی یه حرکتایی میزنه که میخوام بمیرم براش با وجود حدود چهل و اندی سال سن کودک درونش انقدر زنده و سرحاله که نگو و نپرس (جهت رفع ابهام برخی منحرفین دیگه نگم مثلا فلانی! ایشون یک استاد خانم هستن حرف در نیارید برام!) خلاصه که انقدر از دستش خندیدم که خدا میدونه ولی خب یه جورایی هم حق داشت آخه منم بعد یک ساعت داشت کم کم سردم میشد و یک کشفی کردیم توی کلاس سردتر از بیرون بود! پیدا کنید پرتقال فروش را!

دوست عجب امنیت خوبیست ولی من از شما ملت شریف ایران می‌پرسم شما میدونید بعضی از ما ایرانی‌ها دقیقا چه مرگمونه؟ اصلا چه خبرمونه؟ چرا قیمه‌ها رو ریختیم تو ماست‌ها؟!

۲ ۸
فکر کنم طولانی‌ترین عنوان پست رو توی تاریخ وبلاگ نویسیم همین الان نوشتم! جریان از این قراره که من یه دختر چادری هستم تارزان غیرتی و تقریباً صد در صد دوستای صمیمی و اونایی که لایق کلمه بهترین دوست فلان و بیسارم هستن از جمله لی لی پوت که بهترین و قدیمی ترین دوست زندگیمه یا مثلا شیخ با کرامت عزیزم که بهترین و عزیزترین و با معرفت‌ترین دوست از اکیپ خاصیه و یا مثلا داش غیرت که بهترین دوست دانشگاهمه و انقدری خوب هست که شاید یه روزی با لی لی پوت بتونه رقابت کنه توی بهترین دوست کل عمرم بودن یا از پسرها فلان پسر بلاگر که عکسی که براش گذاشتم شازده کوچولو هستش و به اسم بهترین رفیق وبلاگی ذخیره شده و انصافا هم بهترین و قابل اعتمادترین و البته قابل اتکاترین رفیق بین کل بیانی‌هایی هست که توی بیان باهاشون آشنا شدم بیانی میگم چون حساب رفقای بلاگفام جداست اصلا دوست بلاگر نمیدونم‌شون اونا جان منن بخصوص بیگ بلاگر که هم خودش هم همسرش خیلی با روی گشاده از من پذیرایی کردن و یا شب‌هایی که همسر گرامیش شیفت بود و من بخاطر اسمشو نبر ناراحت بودم و تا صبح بیگ بلاگر پیشم بود نذاشت غصه بخورم یا بانوی عزیزم که عین یه مادر همیشه دلسوزم بود و خب واقعا حساب‌شون جداست برام اعضای خانواده‌ان نه دوست مجازی خب داشتم میگفتم تقریبا تمام اونایی که میگم بهترین دوست من هستن اگر پسر نباشن یقینا یه دختر هستن که اعتقادی به حجاب و فلان ندارن... بعد دیروز با دو تا از دوستای خیلی خوبم رفتیم بیرون و تا رسیدیم به پارک یکی به من بابت حجابم تیکه انداخت که تو پارک چه میکنی برو نماز و قرآنت رو بخون که خب شانس آورد که دیر فهمیدم و پیر هم بود و گرنه یه جوابی میدادم تا خونه با سرعت نور بدوه بعد یکم جلوتر به بی حجابی گیر دادن خب لعنتیا چرااا؟ فازتون چیه؟ چه مرگتون شده؟ چرا به همه چیز کار دارید؟
واقعا گاهی از دست این مردمی که توی موضوع حجاب فضولی میکنن عصبی میشم که پتانسیلش رو دارم بزنم گردنشون رو قطع کنم...
اول عنوان شروع یه نوشته است که ظاهرا حسین پناهی نوشته و فکر کنم همه هم شنیده باشنش... 
دیگه همین باید نق میزدم خالی میشدم!

دوست دارم روی بعضی افراد بالا بیارم

۲ ۱۱
کلی نوشتم از خودم از اون ولی حوصله نصیحت نداشتم پس فقط بدونین آدم میتونه در حد جنون عاشق باشه ولی دلش بخواد روی معشوق استفراغ کنه!

تا دیروز اسقف روسیه، کیریل یکم قوی‌ترین قهرمانم بود ولی الان رو کردم به یکی از خدایان یونان پوزئیدون

۲ ۴
یادم نیست درباره بازی empires and puzzles چیزی گفتم یا نه ولی اگر نگفتم که باید بدانید و آگاه باشید که این قهرمانان عنوان مربوط به همین بازی هستن و خب جونم براتون بگه که مدل بازی از اسمش هم مشخصه یک جور پازل از این مدل‌هایی که باید حداقل سه تا باشه تا حذف بشه اینجا جای حذف شدن عین توپی که میزنی زمین هوا میره میرن هوا سمت دشمنانت توی بازی که این دشمنان گرامی میتونه یک بازیکن دیگه یا خود گیم باشه و برای اینکه بتونی توش پیشرفت کنی و بیشتر پازل بازی کنی باید سعی کنی قهرمان به دست بیاری حالا با جمع کردن الماس یا وقتی سرزمین آتلانتیس برات باز شد و شروع کردی به بازی توی سرزمین آتلانتیس با جمع کردن سکه‌های آتلانتیس و خب من تقریبا یک سالی هست که بازی میکنم و اولین قهرمان قوی و نیرومندی که بهم داد کیریل اول اسقف روسیه بود که میتونست به زخمی‌ها جون بده و علاوه بر این میتونست خودشم درمان کنه و باحال‌ترش اینکه به همه قهرمانای تیمت قدرت حمله و سپر دفاعی قوی میداد تا بتونن بهتر عمل کنن بعد از اون قهرمان‌های دیگه‌ای هم به دست آوردم که خب قوی بودن البته نه به این پرکاربردی مثلا میتونستن به سه تا قهرمان حریف ضربه بزنن و البته سپر دفاعیش رو هم ضعیف کنن که خودت میتونستی انتخاب کنی کدوم سه تا رو بزنه (سه تاشون باید کنار هم باشن) یا مثلا قهرمانی که ضربه قوی‌ای به تمام قهرمان‌های رو به رو میزد بعد هر کدوم این قهرمان‌ها یک رنگی دارن زرد، قرمز، سبز، آبی و بنفش بعد من قهرمان زردم توی این یک سال ضعیف مونده بود و بازی بهم یک قهرمان چهار ستاره یا پنج ستاره نمیداد تا اینکه امروز یکهویی تحت یک حرکت جذاب بهم یک عدد پوزئیدون داد و دست دست پنج ستاره‌ هم هست لعنتی کلی هم باحاله میتونه به انتخاب خودت یکی رو بزنه له و لورده کنه و تا سه تا حمله خودت بهت این امکان رو میده که اگه دشمنت بهت ضربه زد ضربه‌اش مطلقا اثر نکنه خلاصه که خیلی خفن خوشحالم کرد یهو بعدم که چون تمام قهرمان‌های بازی شخصیت‌های اسطوره‌ای هستن یا آدمایی که به هر دلیلی خفنن میخوام به مرور بشینم در مورد تک تک اونا بخونم و براتون بگم فعلا درباره این اسقف روسیه چیزی بیشتر از همون دو خط توی ویکی پدیا پیدا نکردم که بگم اما پوزئیدون مهم‌ترین خدای یونانه ظاهرا و سیل اخیر هم زیر سر همینه از نظر یونانی‌های باستان چون در اصل میگن سرور و یا شوهر زمینه طبق گفته‌های ویکی پدیا خیلی هم هوس بازه لعنتی خلاصه بخونید درباره اش جالبه 
(الان ذوق داشتم درباره این موضوع بگم ولی وقتم کمه پس نمیشه خودم از پوزئیدون بگم ولی قول میدم درباره بقیه به زبون خودم بیام بنویسم)
درباره من
نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم

من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم

"مولانا"

+

سه ﺑﯿﺖ ، ﺳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ، ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

▪️ﻣﻮﺳﯽ ‏(ﻉ) ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻃﻮﺭ:
ﺍَﺭَﻧﯽ ‏(ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ)
▪️ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ: ﻟﻦ ﺗَﺮﺍﻧﯽ ‏(ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ)

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاقلانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاشقانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عارفانه:
ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ
تگ ها
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان