جانیمسانღ

بالاخره رفتم و نتیجه تستام رو توی مرکز آتیه تفسیر کردن و مشخص شد مطلقا دو قطبی نیستم فقط یکم خودشیفته‌ام و در عین برونگرا بودن حال و حوصله جمعای شلوغ رو ندارم و باعث خستگیم و رفتارهایی میشه که به نظر بقیه عجیبه (مثلا همینجوری که مهمون نشسته میرم مسواک میزنم شب بخیر میگم و میخوابم) به مادرم گفتم میگه خب چیزی نیست همه تک فرزندها خودشیفته ان و اجتماعی نیستن زیاد و مشخصا داشت از فرد خاصی به جز من می‌نالید و من از خنده غش کرده بودم کف زمین و خب باید بگم پس دلیلی که باعث میشد من همیشه فکر کنم این شخصی که مادرم ازش شاکیه منو بهتر درک میکنه این بوده که اونم یه تک فرزنده و دیگر هیچ!

ترم آخر که بودم میگفتم برای درس سلولی و مولکولی ۳ باید درباره یکی از مسیرهای سیگنالینگ ارائه میدادم و این مسیر سیگنالینگ توی شرایط استرس هم نقش داره و من اون روز حس میکردم این مسیر داره با قدرت هر چه تمام تر در بدن من طی میشه بارها و بارها و بسیار سریع تر از همیشه و الان دوباره تو همون شرایطم و حس میکنم تمام mtorc1های بدنم به شکل دیوانه واری مشغول کارن چون فردا باید برای اولین بار در عمرم به زبان انگلیسی یه مطلبی رو جلوی یک جمع غریبه ارائه بدم اونم با سطح زبان I go to school by bus ...

دلم میخواد وگن شم نه بخاطر حفظ محیط زیست و سلامتی و این جور مسائل! بلکه به این دلیل که تا امروز هر غذای مخصوص وگنی که امتحان کردم به نظرم فوق العاده خوشمزه‌تر از غذاهایی بوده که توشون گوشت و تخم مرغ داره (وگنا نه خود حیوانات رو میخورن نه تولیدات حیواناتو فقط غذاشون رو میخورن! نمیدونم تعریف بود یا تخریب ولی دقیقا همینه) اما خب وگن شدن اونم وقتی هم خونه‌ات یکی عین بابای من باشه فوق العاده سخته و باید کلی حرص بخوری مثلا امروز برداشته سوسیسای مخصوص افراد وگن رو با کره سرخ کرده و بهش تخم مرغ زده و خب وگن بودن یعنی تو نباید کره و تخم مرغ بخوری شاید بگید گیاه خوار شو که خب باز ممکن‌تره و در دست بررسیه البته هنوز به بابام نگفتم چون میدونم اعلام کردنش = بحث بسیار طولانی...

وی بخاطر خدشه وارد نکردن به اعتماد یکی از عزیزترین آدمای زندگیش یک هفته بود که داشت موهاشو از فشار کار می‌کند اما باید اعلام کنم که تجربه باحالی بود چون فهمیدم که نه بابا من با همه تنبل بودنم میرسم شصت تا کار رو هم با هم بکنم و نمیرم ولی ناموسا نیاز دارم ۴ شنبه بعدی که تمام و کمال مسئولیتم تموم میشه قبل از کلاس زبانم برم رو پشت بوم قر بدم چون در واقع دیگه فضای خونه برای شادی کردن کافی نیست روح در حال پروازم یه وقت سرش میخوره تو سقف

خب جونم براتون بگه من هر وقت فشار کاری، روحی یا جسمی زندگیم شدید میشه و به عبارتی شرایط نرمال نیست و به دلیلی بیش از یک روز تحت فشار باشم شروع میکنم به دیدن یک سریالی که شصت سال پیش میخواستم ببینم ولی حسش نبوده الانم بخاطر حجم کار و استرسی که دارم روزا ۲ قسمت سریال خاطرات خون آشام رو میبینم (فصل ۱) بعد اولش اینجوری بودم که چقدر این دیمن عوضیه ولی امروز وقتی دید کاترین توی معبد نیست و شکست عمیقا دلم براش سوخت... یعنی خدا نصیب گرگ بیابون نکنه این عشق یک طرفه رو حتی اگه یه خون آشام عوضی باشی میشکنی...

امروز بعد ۱ هفته انتظار برای پست تهش کتاب فروشی زنگ زده که پست برگشت زده کتاباتو چرا؟ گفتم چون لابد بد آدرس دادم و شما هم کدپستی رو بدخط نوشتی گفت من کلا کدپستی ننوشتم شماره تماس گذاشته بودم دیگه! خیلی دوست داشتم بگم خیلی خری خواهرم! یعنی تویی که کارت ارسال بسته پستیه نمیدونی کدپستی از آدرس مهمتره؟ اگه کدپستی درست رو بسته باشه حتی بدون آدرسم بسته میرسه به مقصد ای خدااا