جانیمسانღ

سن منیم جانیمسان

هفده کیلو آجیل

۲ ۶

۱. این روزها که با مادرم رابطه بهتری دارم و باهاش صمیمی شدم و برام آنیتا خانوم نیست و مامانه بیشتر باهاش حرف میزنم نظرش رو میپرسم و اجازه میدم که نظر بده و به نظراتش فکر میکنم و فقط میتونم بگم واقعا در عجبم چقدر مادرم با چیزی که توی ذهن من بود فرق داره و چقدر صمیمی‌تره.

۲. این روزها ملتی نگران من هستن سر همون چیزی که شاید روزی روزگاری بیام براتون بگم شایدم هیچ وقت نگم اما این وسط نگرانی تارزان غیرتی و البته آرامشش برام لذتبخش‌تر از همه بوده و بعد از اون یکی که سال‌هاست با اینکه منو ندیده عین یه داداش بخاطرم نگران شده، شاد شده، دعا کرده و تا دلتون حرص خورده اصلا روایت داریم خواهری که داداشش رو حرص نده که خواهر نیست!

۳. لی لی پوت همیشه مهربون و در عین حال بیشعور بود ولی جدیدا بیشعورتر شده امروز یک تنه چنان آبرویی از من برد که اگه همه شماها باهم سعی می‌کردید نمی‌تونستید خدا عقلش بده!

۴. یه دونه ماهی جون موشولو خریدم به پیشنهاد تارزان غیرتی اسمشو گذاشتیم منگول!

۵. استاد آنجل واقعا ماهه. میدونست من حتما میرم دانشگاه فردا بهم پیام داده استادتون مریض شده الکی نرو! با تشکر که همه اخبار گروه اساتیدم میگه عشقه...

۶. استاد استندآپ کمدی رو دیدم چند وقت پیش در عرض چند کلمه یه جوری باعث ذوقم شد که نگم براتون. خیلی لذت بخشه استادت بعد چند ترم یهویی برگرده بگه تو بهترین دختر دانشگاهی...

۷. یک عزیزی زده کامپیوترم زیر و رو کرده به طور مثال مرورگرم رو از پیش فرض ویندوز ۱۰ به فایرفاکس تغییر داده و من خیلی وقت بود که با فایرفاکس کار نکرده بودم حس غریبیه ولی خب چون میدونم بهتره خودمم راضیم منتهی من حال نداشتم خیلی کارها رو بکنم... فقط اونجایی که گفت تاریختم که فارسیه میگم خب بخاطر تقویم شمسیه میخواست اینم عوض کنه منصرف شد.

۸. هر چی بیشتر درباره اگزوزوم و استیل کولین استراز، اگزوزوم و ATP و واکنش lamp و محتوی RNA در اگزوزوم مطالعه می‌کنم کمتر می‌فهمم و بیشتر گیج میشم انصافا دانشجوی لیسانس رو چه به این غلطا...!

۹. دنبال آهنگم ولی آهنگی که به دلم بشینه کم و تقریبا نایابه ممنون میشم که هر کسی آهنگی که خیلی دوست داره معرفی کنه.

و اما وین عزیز

۲ ۵

خب دیدم که روز به روز بنویسم خیلی میشه فقط از بخشای جذاب براتون میگم بدون تفکیک روز اینجوری هم من انگشت درد نمیشم هم شما کور نمیشید!

اولین چیزی که توی وین برای من فوق العاده جذابه و باعث میشه بشه وین جان و دلتنگش بشم حضور مادر جانه که خب توش شکی نیست بعدش غذاهاش که خیلی خوشمزه است یعنی موندم چطوری برگردم ایران و غذا بخورم خیلی دچار یاس فلسفیم سر این موضوع! خصوصا که رفتیم یه جایی به اسم کافه آیدا واقع در خیابون کرتنر اشتراسه kärtner Straße و کراسان زردآلو و کافی لاته خوردم و از خوشمزه‌ترین کراسان و کافی لاته ایران یه صد برابری خوشمزه‌تر بود!

بعدشم رفتیم کلیسای اشتفان پلاتس Stephanplatz و یکم اونجا بودیم (زیر این کلیسا یه موزه است توش جمجمه نگه میدارن ولی اون روز نشد بریم موزه هنوزم نشده و قراره یه روزی در آینده بریم) بعد از اون توی خیابون کرتنر گشت و گذار داشتیم تا رسیدیم به خیابون ماهلر اشتراسه Mahler Straße (البته اینکه میگم خیابون ماهلر اشتراسه غلطه‌ها درستش اینه رسیدیم به خیابون ماهلر یا باید بگم رسیدیم به ماهلر اشتراسه چون اشتراسه یعنی خیابان و گاسه یعنی کوچه و وقتی میگم خیابون ماهلر اشتراسه دارم میگم خیابون ماهلر خیابون!) بعد اونجا دو تا رستوران بود یکیش به نظر بهتر میومد به اسم رستوران سن گارلو Ristorante San Garlo و با مشاوره سرآشپز یه پیتزای سبزیجات سفارش دادیم که خوشمزه‌ترین پیتزایی بود که تا اون روز خورده بودم و بسیار چسبید.

علاوه بر این‌ها میتونم به یه روز دیگه اشاره کنم که توی همین کرتنر بستنی ماستی خوردیم و فوق العاده معرکه بود و یا روز دیگه‌ای که رفتیم دونا زِنتْقُم Donau Zentrum (نه در همه جا و همیشه ولی در خیلی از مواقع r در زبان آلمانی ق تلفظ میشه! مثلاً نون بقی بقی نمیگن همون بربری میگن ولی تهران رو یه جورایی شبیه تهقان میگن!) داشتم میگفتم رفتیم دونا زنتقم و کافه گلاسه میخواستیم که نداشت و در نهایت فهمیدیم اووو اینا به کافه گلاسه میگن وینا آیس کافی vienna ice coffee یا کاسه کاری که توی همین دونا زنتقم خوردیم یا حتی کیک زخرای تولدم و رستوران رو به روی خونه که رستوران خیلی خفن و اینایی نیست شنیتسل خوردیم همه انقدر خفن و خوب بودن که میتونم بگم برگردم ایران تا یه مدت هیچ غذایی بهم نمیچسبه مگه اینکه نذری امام حسین بهم بچسبه اونم چون نذری امام حسین دوست دارم کلا نذری دوست دارم و به نظرم خیلی بهتر از غذای معمولیه.

بعد از مادر جان و غذای خفنش دلم برای آرامشش و خنکی شباش و بارون‌ها و هوای مثل شمالش دلتنگ میشم که باهم یه مجموعه خیلی خوب رو میسازن و در آخر دلم برای باشگاهی که میریم و بعضی از آدمای اینجا تنگ میشه از همسرم مادرم بگیرید تا دو تا از مربیای باشگاه و مهمونای شب تولدم که خیلی دوست‌شون دارم.

جدای از آدمای باشگاه امکاناتش هم بسیار دلچسبه و چقدر حیف که توی ایران اصلا و ابدا وجود خارجی ندارن و ما برای پیدا کردنش کلی باشگاه گشتیم ولی نبود آقا نبود دستگاه‌های اینجا نبود حتی شبیه هم نبود امیدوارم یه روزی برسه که ایرانم از این جهت رشد کنه

این پست رو دارم از سوم شهریور مینویسم! بالاخره نوشتم و تموم شد.

و امـــــا ۲۵ عزیز

۲ ۶

من همیشه نگران ۲۵ سالگی عزیز بودم فکر می‌کردم سن ترسناک و غم انگیزیه! و انقدر این حس در من قوی بود که وقتی یکی می‌گفت ۲۵ سالشه دلم براش می‌سوخت و حتی یک بار وقتی یکی از دوستام توی ۲۵ سالگی عروسی کرد کلی گریه کردم که آخه چرا ۲۵ سالگی که سن نحسیه چرا ۲۴ سالگی یا ۲۶ سالگی نه... ولی از اونجایی که بعد ۱۷ سال تولدم کنار مامانم بود حس میکنم اشتباه میکردم و ۲۵ سالگی خیلیم نازه، گوگولیه، عزیزه.

روزهای قبل که خرید کرده بودیم و خریدهامون تموم شده بود رسیده بودیم به جینگول کردن بنده و تمیزکاری خونه برای همینم بعد از اینکه صبحانه خوردیم مامان جان برام موهامو کوتاه کرد خیلیم شیک و خفن و مجلسی بعدم ابروهامو تمیز کرد و بعدشم تانیا جان اومد خونه رو تمیز کردن و بعد یهو فهمیدم که اوووه شت مهمون داریم من تا قبلش فکر میکردم مهمونی نداریم و خودمونیم بعد چون لی‌لی‌پوت گفته بود میخواد تولدم پیشم باشه و میدونستم که از کانادا اومدن اینجا که اگه شد ببینیم هم دیگه رو و خب من پیچونده بودمش چون با مامانش حال نمیکنم و بعد از اون ور لی‌لی‌پوت به مامانم زنگ زده بود که آره نیوشا کی میاد و فلان بعد مامانم زنگ زد که می‌خوای لی‌لی‌پوت رو برای تولدت دعوت کنیم و اینا؟ بعد خب من می‌دونستم که مامانم با مامان لی‌لی‌پوت حال نمی‌کنه گفتم نه چون می‌دونستم باهاش خوش نمی‌گذره بعد دیگه گفتم نکنه لی‌لی‌پوت رو دعوت کردن که گفتن نه دوستامونن و تو نمی‌شناسی و من یه نفس عمیق کشیدم و البته استرس گرفتم یعنی کیان؟ بعد مامانم گفت که دو نفرن یکی‌شون اون دوستم که ازش برات گفتم قبلا و اینا و یکی هم اون پسره که گفتم همکار شراگیمه و ۷ تا زبان بلده (گوگل ترنسلیته انصافاً و من می‌خواستم بهش لقب گوگل ترنسلیت بدم ولی چون دوست داره ایرانی باشه! شما تجسم کن این بنده خدا فرانسویه ولی آرزوشه که ایرانی باشه! ما چقدر خفنیم؛ خلاصه که به خاطر اینکه دوست داره ایرانی می‌بود بهش میگم پسر ایرونی) 

دیگه قرار بود مهمونای گرامی ساعت ۷ بیان ولی ساعت ۸ بود و نیومده بودن و من به شخصه داشت چرتم میگرفت چون ساعت خوابم تنظیم نبود و داشتیم مسخره بازی در میاوردیم که وااای فکر کن مهمونا میان و تولد منه و من خوابم باید بگید که بچه‌مون نوزاده نیاز به ۱۸ ساعت خواب داره از اون ور مامانمم خیلی زود می‌خوابید و دیگه داشتیم شوخی می‌کردیم که دیدیم ااا چه باحال با هم رسیدن مهمونا و بعدش همون دم در مامانم خانم گل و پسر ایرونی رو معرفی کرد و اسم من رو بهشون گفت بعد پسر ایرونی که میگم دیگه ترنسلیته گفت اسمش یعنی چی بعد مامانم معنیش رو گفت بعد اون برگشته میگه که من فکر کردم معنیش میشه گربه نو! یعنی لعنتی نصف اسم منو به یه زبون نصف دیگه رو به یه زبون دیگه ترجمه کرد و کوبید بهم دیگه... من این اسمم (وی دو اسمه است اگر نمیدونید بدونید!) خیلی تنوع داره هر کسی یه چیزی میگه یه سری هم یکی گفته بستنی نونی! 

دیگه رفتیم بالکن بگو بخند و لمبوندن خوشمزه جات تولد منهای کیک و شام البته بعد دیگه اونجا من و خانم گل کلی حرف زدیم و انقدر ازش خوشم اومد که اگه پسر بودم ازش خواستگاری میکردم! لعنتی خیلی همه چیز تموم و خوب بود یکی از بهترین شخصیتا رو داشت و پسر ایرونی هم یکی از عجیب‌ترین آدمایی بود که من دیدم از منم خل و چل‌تر تو هر زمینه‌ای! ولی خب از ویژگی‌های باحالش این که اسلامو خیلی قاطی پاطی قبول داشت که اینم برمیگرده به فرهنگ جایی که بزرگ شده و قابل درکه ولی خب برام جالب بود نه فقط پسر ایرونی حرفا و عقاید مذهبی خانم گل هم برام جذاب بود شاید اصلا بابت همین چیزها از جفت‌شون خوشم اومد تو جایی که داشتن پسر ایرونی رو مسخره میکردن رفت نمازشو خوند و یا مثلا خانوم گل میگفت من نمیدونم چرا مردم با روسری و حجاب توی ایران مشکل دارن حالا بود و نبود یه روسری مگه چقدر مهمه؟ مفید و مختصر بگم که اعتقاداتشون رو خیلی دوست داشتم 

بعد دیگه رفتیم پایین شام بخوریم و من کیکم رو ببرم و اینا و دیگه شامو خوردیم و یکم زدیم رقصیدیم و شادی شنگولی کردیم بعد مامان رفت کیک رو آورد و دیدم واهاااااهاااای کیکم یه کیک شکلاتیه که روش یه عروسک جغد نشسته واااااااااااااای خر کیف شدم بعد دیگه کادو هم که کادوی شراگیم لو رفته بود! یه لپتاپ بود و بسیار لپتاپ خفنی گرفته و ذوقش رو دارم چون لپتاپم خراب شده بود و اعصاب برام نمونده بود از دستش! بعد خانم گل که هی میگفت ببخشید که بدل گرفتم و فلان و بیسار یه گردنبند خیلی خیلی خوشگل سواروسکی گرفته بود که واقعا ذوق داشتم براش چون واقعا هم خوشگل بود هم برای کسی که ندیدیش خیلی خفنه و واقعا توقع کادو نداشتم و خیلی ذوق زده‌ام کرد و کادوی مادر خانومی که یه گردنبند خیلی جیگر و گوگولی شکل گل که بسی شادم کرد.

بعد دیگه باز یکم حرف زدیم و خندیدیم و بعدشم دیگه نخود نخود هر که رود خانه‌ی خود و لالا.

+ این پست رو از ۲۱ مرداد دارم می‌نویسم!

+ یکی از بهترین تولدهام بود و امیدوارم هر کسی که از سن خاصی یا هر چیزی میترسه و بابتش نگرانی داره مثل من براش به بهترین شکل ممکن بگذره و ببینه ترسش الکی بوده.

+ مرسی از کسایی که توی پستای قبل تبریک گفتین

+ عکس جغدمو نمیذارم چون یکی که اسم نمیبرم برگشته میگه از تو جوب پیداش کردین؟!!! همین که زنده است نشون دهنده عزیز بودنشه و گرنه که واقعا بهم برخورده و میترسم باز یکی یه حرفی بزنه که بخوام بزنم تو سرش!

درباره من
نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم

من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم

"مولانا"

+

سه ﺑﯿﺖ ، ﺳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ، ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

▪️ﻣﻮﺳﯽ ‏(ﻉ) ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻃﻮﺭ:
ﺍَﺭَﻧﯽ ‏(ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ)
▪️ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ: ﻟﻦ ﺗَﺮﺍﻧﯽ ‏(ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ)

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاقلانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاشقانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عارفانه:
ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ
تگ ها
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان