جانیمسانღ

سن منیم جانیمسان

دو تا بچه مماخو

۳ ۱

خدا رو شکر کرونا برای من و بابا داره نسبتا راحت میگذره و هر علامتی بابا داره منم فرداش دارم به جز تنگی نفس روز اولش که من نداشتم ولی الان دو روزه بچه مماخو شدیم هی اون فین فین میکنه هی من فین فین میکنم و به جز این واقعا چیزی نیست

از اون ورم دانشگاه زنگ زده میگه عکست مورد تایید نیست دوباره باید عکس بیاری حالا چرا؟ چون من پیشونیم کوتاه و مدل رویش موهام یه جوریه که مقنعه رو اگه تا روی ابرو نیارم وسط پیشونیم یک تیکه کوچولو اندازه یه نقطه توی عکس و یه عدس توی واقعیت مشخصه و همین اسلامو به خطر انداخته و تفم دهنشون که همون روز نگفتن حالا امیدوارم این یکی عکسی که میبرم نگن قدیمیه قبول نیست چون من مبتلای به کرونا نمیتونم برم دوباره عکس بگیرم خطر داره خب و نمیتونمم عکسو بذارم بعد عید ببرم دیر میشه برای گرفتن مدرکم خلاصه سگ تو روحشون...

هجده کیلو آجیل!

۲ ۲

۰. غول بچه همون موقع که دوست من بود و خانواده من فکر میکردن خیلی علیه سلام و خوبه از لی‌لی پوت خوشش اومده بود و این رو من فهمیده بودم از اون ور هم لی‌لی پوت از غول بچه خوشش اومده بود بعد از مدت‌ها غول بچه برگشته بود باز باهم دوست بشیم که گفتم نمیشه کشش و اعصاب این نوع روابط رو ندارم بعد گفت اوکی ولی بیا همو ببینیم گفتم باشه خلاصه که وقتی همو دیدیم توی حرفا یهو گفت راستی از لی‌لی پوت چه خبر؟ منم که دیدم خب لی‌لی پوت که برگشته ایران اینم که دنبال دوست دختره بذار دوست‌شون کنم ولی باز دیشب رفت تو نقش علیه سلام و خواست بگه خیلی خوبه منم که بی‌اعصاب ترورش کردم... انگار دوستم رو از سر راه آوردم بخوام اجازه بدم با این دوست شه اونم وقتی عوض نشده یعنی شده اما در راستای عوضی شدن و نه بهبود...

۱. حال چندتا از دوستام اصلا خوب نیست و حق دارن یکی‌شون همونی که مادرش حدود ۲ ماه پیش فوت شد و دیشب حالش بشدت بد بود یکی دیگه از دوستام هم مادرش همین چند روز پیش فوت شد و فرداش هم پدر یکی دیگه... خلاصه که سال مسخره و بدیه... میشه برای حال این سه نفر دعا کنید؟

۲. در راستای همین خوب نبودن حال یکی به نفر اول گفته بود هر وقت دلت خواست می‌تونی با من حرف بزنی و دیشب که این بچه خوب نبود غیب شده بود حالا نمیدونم اون بنده خدا خودش خوب بوده بد بوده تو چه شرایطی بوده ولی کاش آدما بتونن وقتی یه حرفی میزنن بهش عمل کنن و ای کاش‌تر حال هیچ آدمی به آدم دیگه وابسته نباشه...

۳. دارم با یه دوستی آلمانی می‌خونم و میتونم بگم که از آن چه که فکرش رو بکنید آسون‌تر و در عین حال سخت‌تره... به طور مثال شما می‌خواهید از یک مرد بپرسید که آمریکایی هست یا نه می‌گید که زینت زی آمقیکانا؟ اما اگه فرد زن باشه باید بگید زینت زی آمقیکاناقین؟ تازه اون ق ها هم دقیقا ق نیست بین ر و ق ... یا مثلا مرد آلمانی میشه دویچا زن آلمانی میشه دویچه! خلاصه که بساطیست و واقعا درود به شرف زبان فارسی که بین زن و مرد تفاوت قائل نشده هم راحت‌تره یادگیریش هم آدم دچار این بحران نمیشه که خب چرا؟ حتی اینجور که من فهمیدم اینا خیر اصلا گفتن زن و مردشون هم فرق داره... 

۴. دانشگاه شروع شده و باز التماس دعای جزوه‌ است که به راه افتاده... من قسم خورده بودم به کسی جزوه ندم این ترم بعد استاد آنجل فرتی برداشته گفته برید از فلانی جزوه بگیرید خب چرا؟ منم انداختم گردن استاد رپ که آره جزوه رو میدم تو، تو بهشون بده که نخوام بزنم دهن‌شون...

۵. همون پروفایل فعلی تلگرام... بعضی حرفا تو دل می‌مونه؛ عین تکه آخر رانی، تو قوطی...!

۶. دوست‌تون دارم بعضیاتون رو بیشتر... 

هفده کیلو آجیل

۲ ۶

۱. این روزها که با مادرم رابطه بهتری دارم و باهاش صمیمی شدم و برام آنیتا خانوم نیست و مامانه بیشتر باهاش حرف میزنم نظرش رو میپرسم و اجازه میدم که نظر بده و به نظراتش فکر میکنم و فقط میتونم بگم واقعا در عجبم چقدر مادرم با چیزی که توی ذهن من بود فرق داره و چقدر صمیمی‌تره.

۲. این روزها ملتی نگران من هستن سر همون چیزی که شاید روزی روزگاری بیام براتون بگم شایدم هیچ وقت نگم اما این وسط نگرانی تارزان غیرتی و البته آرامشش برام لذتبخش‌تر از همه بوده و بعد از اون یکی که سال‌هاست با اینکه منو ندیده عین یه داداش بخاطرم نگران شده، شاد شده، دعا کرده و تا دلتون حرص خورده اصلا روایت داریم خواهری که داداشش رو حرص نده که خواهر نیست!

۳. لی لی پوت همیشه مهربون و در عین حال بیشعور بود ولی جدیدا بیشعورتر شده امروز یک تنه چنان آبرویی از من برد که اگه همه شماها باهم سعی می‌کردید نمی‌تونستید خدا عقلش بده!

۴. یه دونه ماهی جون موشولو خریدم به پیشنهاد تارزان غیرتی اسمشو گذاشتیم منگول!

۵. استاد آنجل واقعا ماهه. میدونست من حتما میرم دانشگاه فردا بهم پیام داده استادتون مریض شده الکی نرو! با تشکر که همه اخبار گروه اساتیدم میگه عشقه...

۶. استاد استندآپ کمدی رو دیدم چند وقت پیش در عرض چند کلمه یه جوری باعث ذوقم شد که نگم براتون. خیلی لذت بخشه استادت بعد چند ترم یهویی برگرده بگه تو بهترین دختر دانشگاهی...

۷. یک عزیزی زده کامپیوترم زیر و رو کرده به طور مثال مرورگرم رو از پیش فرض ویندوز ۱۰ به فایرفاکس تغییر داده و من خیلی وقت بود که با فایرفاکس کار نکرده بودم حس غریبیه ولی خب چون میدونم بهتره خودمم راضیم منتهی من حال نداشتم خیلی کارها رو بکنم... فقط اونجایی که گفت تاریختم که فارسیه میگم خب بخاطر تقویم شمسیه میخواست اینم عوض کنه منصرف شد.

۸. هر چی بیشتر درباره اگزوزوم و استیل کولین استراز، اگزوزوم و ATP و واکنش lamp و محتوی RNA در اگزوزوم مطالعه می‌کنم کمتر می‌فهمم و بیشتر گیج میشم انصافا دانشجوی لیسانس رو چه به این غلطا...!

۹. دنبال آهنگم ولی آهنگی که به دلم بشینه کم و تقریبا نایابه ممنون میشم که هر کسی آهنگی که خیلی دوست داره معرفی کنه.

خشم بروسلی

۲ ۳

یعنی خدا امروز به جیغ جیغوترین و رو مخ‌ترین انسانی که خلق کرده رحم کرد. یادم نبود براش اسم مستعار تو وب گذاشتم یا نه رفتم فهرست رو چک کردم دیدم نوشتم دریل! ناموساً از دریل هم بدتره خیلی بدترها! مثل این دستگاه‌ها که باهاش آسفالت رو میکنن می‌مونه البته بعلاوه‌ی آژیر خطر!

امروز امتحان داشتیم سر کلاس استاد آنجل بعد این شروع کرد عین آژیر خطر جیغ کشیدن که نه استاد تو رو قرآن تو رو به امام حسین و فلان بعد دقیقا ردیف پشت سر من نشسته بود و من از صدای جیغ‌هاش سردرد شدم بعد ده دقیقه و یکم مونده بود کنترلم رو از دست بدم جلوی همه سرش داد بزنم بگم خفه میشی یا نه؟! بابا لعنت بهت بیاد خب هم کلی وقت کلاس رو گرفت با این لوس بازیش هم باعث شد من سردرد شم بعدم که استاد واسه خفه شدنش گفت باشه منم فکر کردم واقعا نمی‌خواد امتحان بگیره و چون دیشب با وجود خستگی نشستم خوندم می‌خواستم بعد کلاس حالشو بد بگیرم که بفهمه باید درس بخونه و نباید عین آژیر جیغ بکشه.

حالا امتحان شده خانم داره تند تند از رو دست من و بغل دستیش می‌نویسه استادم فهمید بهشم گفت باز این جیغ جیغ کرد استاد گفت خب باشه بعد باحالیش اینجاست که بابا تو توی ایران زیر درس زاییدی هیچ وقت هیچ درسی رو نه میخونی نه میفهمی و همیشه کارتو با پاچه خواری و مالش میبری جلو دیگه نیا شر و ور بگو که آره من اگه ایران بمونم درس نمیخونم دیگه چون جای پیشرفت نداره ولی احتمالا با دوست من سلام جونم بریم خارج اون جا تا مقطع پسا دکتری میخونم! باش تو خوبی تو فرار مغزهایی فقط بیا و لال شو.

یادش بخیر ترم سه یک کلاسی رو بسیج میکردم که تا حد ممکن این در دورترین نقطه نسبت به من بشینه این ترم متاسفانه امکانش نیست بچه‌ها درک نمیکنن این بشر چقدر روی مخ من میره ولی ترم سه به شکل غریبی رو مخ همه بچه‌ها بود... یعنی یه کاری کرده که امیدوارم یه چیزی بشه یه ترم عقب بیفته یا اخراج شه از دانشگاه که دیگه صداشو نشنوم فقط!

بعدم که بعد از ظهر بیوشیمی فیزیک داریم بعد قرار بود هفته دیگه میان ترم بگیره ولی گفت کلا منصرف شده بعد ماها یعنی من و چندتا دیگه از بچه‌ها داشتیم چونه می‌زدیم بگیره که با سوالاش آشنا بشیم بعد یکی که نفهمیدم کی بود برگشته میگه خب شماها دوست دارین امتحان بدین، بدین یعنی واقعا نمی‌فهمه بهتره امتحان بدیم تا آخر ترم یهو با ششصدتا مسئله رو به رو نشیم و حداقل نصف جزوه رو امتحان داده باشیم و علاوه بر اون با سبک سوالات امتحانیش آشنا شده باشیم؟ فقط دوست دارم بفهمم کی بود و اگه آخر ترم نق زد بدم فلکش کنن!

وی بشدت بی‌اعصاب شده است!...

شانزده کیلو آجیل

۲ ۱

۱. اون استادی که تو پست قبل گفتم نیومده بود و اینا این هفته اومد بابت هفته پیش هم عذرخواهی کرد و گفت اگه ترم دیگه هم باهاش کلاس داشتیم حتما از جلسه اول بریم و این ترم استثنا بوده و کاری براش پیش اومده بعد شروع کرد درس دادن هر چی از خوب درس دادنش بگم کم گفتم انقدر خوب درس داد که واقعا نفهمیدم چطوری کلاسش گذشت خیلی خوشحالم که هر چی تو دانشکده ما بد باشه اساتید مربوط به دروس تخصصی‌مون فوق العاده خوبن و اینم مدیون رئیس دانشکده هستیم که یه تیم قوی داره و دیگه وقتی پدر علم زیست شناسی ایران که دکتر مجد باشن رئیس دانشکده‌مون هستن دیگه امکان نداره که ما به مشکل بخوریم تو دروس تخصصی.

۲. بعدش یه زمان نسبتا طولانی رو بیکارم با دختر لپ قرمزی توی سلف غذا خوردیم و گفتیم و خندیدیم و بعدش اوشون رفت نماز و منم یکم تلفن حرف زدم بعدش رفتیم پیش یکی از بهترین مسئولین دانشکده‌مون که میشه گفت با اختلاف مهربون‌ترین و کار راه اندازترین مسئول دانشکده ماست ما رو که دید گفت خدایی چه کلاسی داشتین که این موقع از سال دانشگاهین؟ بهش گفتم یه ژست بی‌نهایت بامزه گرفت و گفت اووو چه باکلاس خلاصه کارمون رو بهش گفتیم گفت متاسفانه مدیر گروه معارف باهاش راه نمیاد (حاجی جون ناموساً ازت توقع چنین چیزی رو نداشتم) بعد گفتیم خب حالا شما فلان استاد رو میشناسی؟ گفت نه ولی نگران نباشید معارفیه دیگه! بعد بهش میگم بابا من میترسم این استاد شبیه پدر جنتی باشه آخه بعد گفت آخ از دست این پدر جنتی! من باهاش خیلی صحبت کردم درست نمیشه یه بارم آخر سر بهش گفتم بابا شما نه جوونی نه اخلاق داری قیافه داری نه خوب نمره میدی دانشجو دلشو به چی تو خوش کنه؟ (یعنی این رو که گفت من دیگه داشتم از خنده زمین رو گاز میگرفتم خیلی خوبه این لعنتی) 

۳. ترم پیش ۲ تا از دروس رو استادی تدریس کرده بود که استاد خیلی خوبیه‌ها ولی خب یکم خسته است کم میاد نمیاد زود میره دیر میاد کم درس میده میگه شما دانشجویین بقیه‌اش رو خودتون بخونید! از این جهت میگم خوبه که سواد بالایی داره و وقتی درس میده قابل فهمه ولی خب از بس مشغله کاری خارج از دانشکده داره که دیگه بی‌نظم شده و چون معتقده دانشجو با دانش آموز فرق داره دلیلی نمیبینه همه نکات رو بگه ولی از همه نکات امتحان میگیره و متاسفانه اکثریت با متدش مشکل دارن بعد سر اینکه این استاد سبک تدریسش محبوب نیست این ترم ما از این موهبت برخوردار شدیم که حنا توی دو تا از کلاسای تخصصی با ماست.

بعد این ترم آنجلا این دو تا درس رو ارائه کرده درس جذاب، استاد جذاب، رفقا همه هستن اصلاً انگاری یه قطعه از بهشته این دو تا کلاس. حتی با وجود اینکه باز سر هر دو کلاس افراد گوشت تلخ و نچسب زیادن و چشم دیدن ریخت نحوست بارشون رو ندارم!

۴. دیروز با تارزان غیرتی و حنا و دختر لپ قرمزی کلی خوش گذروندیم که خودش نیازمند پست جداست فقط میتونم بگم که از دیروز تا حالا تارزان غیرتی شده اشرف کتلت پز و من شدم اشوین یخچالی حنا هم که بین خودمون شهلا بود شد شهلا پرچونه و برای دختر لپ قرمزی هم اسم اقدس اژدری رو برگزیدیم و با تعداد زیادی استوری آبرو برای هم نذاشتیم! بخصوص برای شهلا پرچونه!

۵. چند وقت بود ورد عزیز هی میگفت پروفینگ تولز فلان و بیسار و من نمیرفتم دنبالش امروز رفتم و فقط میتونم بگم به و به و به‌به!

۶. به جز این پروفینگ تولز این لپتاپ جدیدم به شکل غریبی میانبرهای وردش فرق داشت و تا امروز سعی کردم یاد بگیرم امروز دیدم ناموساً خیلی فرسایشیه که یادم بمونه به جای کنترل و اس باید شیفت و اف ۱۲ رو بگیرم تا متن ذخیره شه و الی ماشالله سایر میانبرها! دیگه امروز با یک سرچ زیبا فهمیدم مشکل از تنظیمات ادونس زبان کامپیوترمه و درستش کردم و الان انقدر خوشحالم که نگو و نپرس.

۷. دعا کنید فردا استاد معارفی باهام راه بیاد.

بوی ماه مهر

۲ ۴

۰. خیلی دلم میخواست تابستونیه قالبمو عوض کنم ولی یه جوری خورد تو ذوقم که گاهی میگم کلا همون قالب ساده و پیش فرض بیان رو بذارم روی وبم و یا حتی ننویسم!

۱. باز آمد بوی ماه مدرسه ولی من هنوز آماده نیستم بخدا! 

۲. از ۲۳ ام کلاسای ما شروع شده و دیروز اولین روزی بود که من کلاس داشتم و باید میرفتم دانشگاه! صبح بیدار شدم و تیپ زدم و در راستای درویش کردن چشم پسرهای دانشکده پیکسل برادرم نگاهت رو هم زدم رو کیفم! رفتم دانشگاه همون ب بسم الله سوتی دادم در حد تیم ملی به این صورت که یکی از بچه‌های سال پایینی که پشتش بهم بود رو با یکی از دوستام اشتباه گرفتم یهو زدم پشتش گفتم به سلام! دیدم شت این که اون نیست قرار نبود اینجوری شه! خلاصه که با همون دختره یکم بگو بخند کردم که یهو گفت راستی استادتون اومده بود صبح ولی رفت برای تایم شما منتظر نشد! تا اینو گفت حس کردم دارم شاخ در میارم چون این استادمون از اوناست که تاکید داره تمام جلسات باید تشکیل شن و گرنه که خب من می‌خوابیدم...

دیگه رفتم پیگیر شدم دیدم بله رفتن و میگن بچه‌ها اسم بدن اگه زیاد شدن میام! بعد دیگه اسم دادیم زیاد هم شدیم ولی نیومد! مام به تلافیش اول رفتیم سلف بگو بخند بعد رفتیم پیش مدیرگروه که جدیدا عوض شده و هر چقدر مدیرگروه اسبق منو نمی‌دید این منو فرت و فرت داره می‌بینه یه جوری شده که دیگه منو می‌بینه میگه بازم تو؟! خلاصه که رفتیم و باهاش حرف زدیم واحد بده بعد گفت فعلا برید داریم برنامه ریزی میکنیم برای فلان و بیسار و مام گفتیم باشه و بست نشستیم پشت دفترش کم کم بچه‌ها خسته شدن و رفتن و فقط من موندم و یکی دیگه از بچه‌ها که من فکر میکردم فقط ماهی قرمزه نگو که بچه‌ام کلا هوش و حواس نداره شما فکر کن این بشر رفته بود توی یکی از کلاسا تلفن حرف بزنه منم میخواستم برم دستشویی کیفمو گذاشتم تو کلاس پیش این و رفتم بعد اومده بودن در کلاس رو قفل کرده بودن رفته بودن این نفهمیده بود! حالا شانس آوردیم که اونی که داشت درها رو قفل میکرد میشناختیم و نذاشته بود بره و گرنه که شب رو مهمون دانشکده بود!

۳. دیروز گفتن مراسم معارفه یابو سوار جدیده و یابو سوار قدیم درسش تموم شده و دیگه از این ترم نیست که هی به من و تارزان غیرتی چپ چپ نگاه کنه خب یابویی دیگه برادر یه راهنما بزن وقتی میخوای بپیچی گاو نیستی که همینجوری سرتو بندازی پایین بری سمت آخورت!

۴. قرار بود بچه کتابای منو بیاره بعد من ساعت ده و نیم زنگ زدم خواب بود (میگفت نه بیدار بودم ولی صداش خواب بود آقا) بعد گفت تا دوازده میام دوازده زنگ زدم گفت ناهار بخورم میام خلاصه که حدودای دو و نیم اینا اومد کتابامو ازش گرفتم و به جاش بهش سوغاتی دادم و انقدر ذوق کرد که الان میگم کاش فقط واسه همین یه نفر سوغاتی میاوردم والا بخدا! خصوصا که همیشه تا جایی که تونسته کمک کرده حتی پاشد اومد فرودگاه دنبالم.

۵. از وقتی برگشتم همه میگن شادتر شدی بهتر شدی و خب اینا اثرات بودن مادرمه و از اون مهم‌تر یک صلح درونی کاش آدما یاد بگیرن پشت سر فردی که غایبه و نمیتونه از خودش دفاع کنه مزخرف نگن.

۶. زنگ زدم برای کلاس آلمانی میگه ۱ بهمن باید بیای بعد هر چی پرسیدم گفت تو سایت هست ولی ما که ندیدیم! 

چهارده کیلو آجیل

۲ ۴
۱. هر چی به این بیست و پنج سالگی کذایی نزدیک‌تر میشم بیشتر استرس میگیرم مهم‌ترین دلیلش هم اینه که بیست و پنجم سالم میشه بدون اینکه مفید بوده باشم نه برای خودم نه دیگران و این خیلی بده!
۲. یکشنبه هفته پیش قرار بود برم نمایشگاه بابام گفت حالم بده الم و بلم نرفتیم و منم از آدینه بوک آنلاین سفارش دادم دیروز زنگ زد که فلان کتاب رو نیافتم منم دعوا کردم که غلط کردی نیافتی و چه و چه بعد من خیلیم حرصم گرفت که یه روزی گفته که نمایشگاه تموم شده!‌ (من همیشه با این موضوع فلان تا فلان مشکل دارم نمیدونم فلان دوم خودشم حسابه یا نه!) بعد فهمیدم تموم نشده دیگه تندی لباسمو عوض کردم و بدو بدو رفتم نمایشگاه و رفتم سراغ غرفه‌ای که طبق نرم افزار کتاب رو داشت بنده خدا کل غرفه رو گشت ولی نداشت گفت کم آورده بودیم تموم شده یعنی میخواستم بشینم گریه کنم دلیلی هم که باعث شده بود برای من انقدر مهم باشه این بود که شانس گند بنده تنها کتابی بود که به یکی دیگه قول داده بودم برات میگیرم!‌ حالا قرار شده یکی از سه تا کتاب‌های خودمو بدم بخونه...
۳. آیا فکر کردین تا نمایشگاه رفتم کتابی که میخواستم نبود دست خالی برگشتم؟ خیر چندتایی کتاب درسی گرفتم که خب هیچی یک عدد کتاب حرکات اصلاحی گرفتم یکم اصطلاحاتش سخته ولی تازه فهمیدم که بابا من که تاندونام رو عمل کردم مشکلم دیگه اون نیست بخاطر چند سال بد راه رفتن ماهیچه‌های خاصیم کوتاه شدن و بسیار راحت و آسون اوکی میشن حالا میخوام ۴ شنبه کتاب به دست برم باشگاه بعدم چون باشگاهم دو قدمی مطب ارتوپدمه برم پیشش و ببینم حرفمو تایید میکنه؟ اگه تایید کرد با همون کتاب بزنم تو سرش! چون به من هی آتل میده کشته منو در صورتی که نیازی نیست و بدون آتل با ورزش قابل اصلاح شدنه خلاصه که درست فهمیده باشم زنده نمیمونه ببعی! تقریبا هم مطمئنم درست فهمیدم چون توی این دو هفته بعضی از این حرکات اصلاحی توی کتاب رو مربی باشگاهم بهم گفته انجام دادم و کلی نتیجه داده!... 
۴. من هیچ وقت به ورزش علاقمند نبودم اصلا و ابدا اما مربیم انقدر باحال و جذاب و عشقه که من کل هفته رو به عشق اون تایمی که پیش مربیم هستم سپری میکنم و ذوق مرگم که میرم ورزش و با اینکه بعدش کلی خسته میشم کلی سرحالم انقدر که با ذوقی که فقط باید ببینید و مخصوص کودک درون خودمه تا خونه که حرف میزنم هیچی وقتیم میرسیم خونه ادامه داره تا بعد چای و بعدم که بابام میخواد بخوابه میرم تلگرام باز از اول برای تارزان غیرتی میگم...
۵. آیا چنین فردی که انقدر توی من انگیزه ایجاد کرده لایق این نیست که اونایی که منو دوست دارن براش دعا کنن؟ خصوصا که الان مشکلی براش پیش اومده؟ نبینم دعا نکردیدها مشکل حل نشه حاصل کم کاری شما میدونم! حیف سفیرم قم نیست و گرنه میگفتم بره حرم...
۶. سه شنبه هفته پیش آنجلا گفته بود امتحان میگیره منم خر زده بودم اساسی بعد صبحش فهمیدم که امتحانش بخاطر قدرت چونه زنی گادفادر دانشگاه یا همون استاد رپ کنسل شده و افتاده هفته بعد که خب فدای سرم نکته مهمش این بود همون موقع فهمیدم همون روز یه درس دیگه امتحان میانترم دارم و هیچی نخوندم ولی خب به لطف استاد آز آلی و آزمایش زیبای تقطیر که چیزی جز بیکاری و ول گشتن نیست نشستم خوندم و از هشت نمره هفت نمره گرفتم اون یک نمره هم سر خطای دید ازم کم شد و نه کمبود دانش و یا مثلا خطای خفن توی آزمایش فقط چون باید رو زانو میشستم و سخته برام وسطای کار سر خوردم یا بهتر بگم تلو خوردم و باعث شد که یه قطره آب بیشتر توی ظرف بریزم و نمره عزیزمان کم شود ولی خب راضیم.
۷. یکسری افراد برای من خیلی مهم هستن بعضیاشون رو ندیدم ولی خب تو یه بازه‌ای باهام رفتاری داشتن که بابت اون رفتار برام مهم شدن بعد خب همیشه حواسم بهشون هست و جالبه که یکی‌شون عادت نکرده و هر بار که نصف شبی بهش پیام میدم چرا بیداری یا بیداری؟ حس میکنم دچار سکته ناگهانی میشه که این از کجا فهمید و خب خبر نداره من حواسم هست به دوستام به بعضیا بیشتر به بعضیا کمتر یکسریا رو انقدر که دیگه نیازی نیست باهاش حرف بزنم میدونم خوب نیست و میدونم چرا میتونم بفهمم مشکل احساسیه یا کاری یا مثلا فقط با یکی یه بحث ریز داشته ولی خب این شخص یکم خنگه و هر بار تعجب میکنه و به وضوح میترسه و جا داره بگم مرسی که هستی من کلی به این خنگ بودنت میخندم اصلا دوست خنگ جذابه!
۸. امتحان فیزیولوژی گیاه دارم و میان ترم هم هست و دوست دارم برم کتابش رو آتش بزنم مشکل درسش نیست چون فیزیولوژی گیاه ۹۰ درصدش بیوشیمی متابولیسمه و در مورد چرخه‌های بیوشیمیاییه مشکل استادش هم نیست مشکل اینه من هنوز بیوشیمی متابولیسم نگرفته بودم اینو گرفتم و مجبورم همه چی رو حفظ کنم و این که چیزی که فهمیدنیه چون استادش وقت نمیکنه از پایه درس بده مجبورم حفظ کنم و تا بعدا ترم بعدی بفهممش عصبی میشم! خب تو اون روح‌تون عزیزان چرا بیوی متابولیسم رو از پیش نیازی برداشتین؟ ضرب المثل خر کمه میرن از قبرس میارن اینجا کاربرد داره! باید برم بهشون بگم نرید بابا همین دانشگاه ما پره به وفور هست...
۹. قدیما سلیقه آهنگم متفاوت بود آخه آهنگایی رو دوست داشتم که اون میخوند... فعلا یه مدتی هست اجداد ابی رو آوردم جلو چشمش خصوصا این آهنگ

 

از کلت بچه‌ها باید ترسید یا از تهدید آقا ناظم!

۲ ۵
من دقیقا سمت این شخصی که از این به بعد بهش میگم آقای ناظم نمی‌دونم چیه یکسریا میگن از خوبای حراسته یکسریا میگن که یک کادر عادیه که جوگیر شده ولی به نظر من آقا ناظم بامزه و مهربونه که متاسفانه وقتی تهدید میکنه فقط به تهدید ختم نمیشه و عملی میکنه تهدیدشو و در نتیجه به من نیومده که بخوام شاخ بازی در بیارم و هفته اول نرم دانشگاه وی باز از دوشنبه رهسپار دیار علم و دانش میشه تا یک وقت به خشم و غضب آقای ناظم بامزه و مهربون دچار نشه براش همون ناظم بامزه و مهربون که جلوش هی سوتی میده بمونه و بس...

سرش رفت

۲ ۱۰
یک حکایتی بود از دوستی موش و گربه! با هم رفیق شده بودند و یک حلب روغن هم پیدا کرده بودند و قرار بود غذای زمستان باشه ولی گربه یک روزی هوس روغن میکنه به موش میگه یکی از فامیل بچه زاییده و باید بره اونجا و میره و از حلب روغن میخوره شب که میاد پیش موش، موش از گربه سوال میکنه که خب اسم بچه رو چی گذاشتن؟ گربه هم میگه سرش رفت! موش تعجب میکنه و خلاصه اینکه بازم تکرار میشه و میشه نصفش رفت و کلش رفت الان امتحانات من سرش رفت! اولین امتحان که کارگاه آمار بود به خیر گذشت امیدوارم خیلی زود بیام بگم نصفش رفت و بعد هم کلش رفت...
دعا کنید برام باشه؟!

وی گرسنگی دارد پرپر می‌شود ولی بابت امروز شاد و پر انرژیست

۲ ۴
میخوام حتما یک پست مفصل درباره امروز بنویسم درمورد پشت پرده امروز و خود امروز و خنده‌هامون و این که یک استاد میتونه چقدر پایه باشه یادش بخیر روز اول گفتم این که اصلا شوخ و باحال نیست این معرفی اساتیدم برای خودش نوشته ولی توی طول ترم دیدم نه حق با معرفی اساتیده حالا فعلا منتظرم کسب اجازه کنم یکی از خفن‌ترین عکسای تولد رو با سانسور توی پست آخر شب یا فردا بذارم تا از همون ژست استاد متوجه میزان شوخ و پایه بودن بشید و درک کنید الکی لقب استاد استندآپ کمدی ندادم بهشون البته اگه اجازه بدن...
+ امروز کلاس آخرم یکساعت زود تعطیل شد تا بابام بیاد حسابی یخ زدم حتی انگشتامم منجمد شد باور کنید یک صحنه هم بنفش شد حتی الانم در انتظار آش و از شدت گرسنگی در حال موتم!‌ خلاصه دعا کنید آش فروشی آش رو زودتر بیاره تا من پرپر نشدم باور کنید الان پتانسیلشو دارم که یک دیگ بزرگ سمنو یا آش یا عدسی بخورم که سیر شم و یخم باز شه
++ چرا خونه ما شومینه نداره؟ چرا ما خونه‌مون رو ساختیم که از نعمت شومینه محروم شیم؟ حالا نعمت حیاط حاوی درخت خرمالو و مو و گیلاس و هلو سفید و چاقاله بادام و گوجه سبز برقانی و کلی بوته گل سرخ بخوره تو فرق سرم شومینه چرا نداریم دیگه؟؟؟ وی میرود خود را دار بزند...

ده کیلو آجیل

۲ ۴
۰. پیشاپیش بابت طولانی بودن پست عذر خواهی می‌کنم.
۱. هنوز موفق نشدم جلوی خودم بگیرم و عصر نخوابم الان هم با قیافه شبیه به برج زهر مار نشستم پست می‌نویسم و به امروز و به این‌ که چی شام بپزم فکر می‌کنم و از اون مهم‌تر بابام چرا چند هفته اخیر وقتی می‌خوابه صداهای ترسناکی از خودش بروز میده؟
۲. پدر پایه به پدر من میگن! صبح بیدار شدم دیدم حال ندارم برم دانشگاه سر میز صبحانه بهش گفتم گفت خب نرو اگه هم گفتن چرا بگو بابام ناخوش بود دیگه گفتم نه نمی‌خواد فقط ساعت اول که حوصله سربر و ساعت آخر که روانی کننده است غیبت می‌کنم اولی که کلا من لازم نیست براش غیبت موجه کنم و براش موجه شده است آخری هم کلا حضور غیاب نمی‌کنه
نتیجه این که رفتم دراز کشیدم و بازی کردم قدیم‌ها معتاد بازی last day on earth و بازی مزرعه‌داری Township بودم الان معتاد شدم به پازل Empires ترکیبی از پازل و کلش آف کلنز مثلا! برای منی که عشق بازی‌هایی مثل candy crush هستم و از یکم بزن بزن هم بدم نمیاد خوبه قسمت باحال ماجراش هم اونجاست که باید حواست باشه اول کدوم مهره‌های دشمنت حالا میتونه یک مسابقه چند مرحله‌ای خود بازی باشه یا یک بازیکن دیگه یا چالش‌های زمان دار و یا اژدهای بازی و هر رنگ مهره یک سری قهرمان داره یک ستاره‌، دو ستاره، سه ستاره، چهار ستاره و پنج ستاره که قهرمان یک ستاره‌اش بی‌نهایت ضعیف و قهرمان سه ستاره و چهار ستاره‌اش نسبتا قوی و قهرمان پنج ستاره هم که انقد قوی و جذابه به پشتوانه همین یکی می‌تونید تو دهن همه بزنید از بازی تا بازیکن و اژدها اصلا یک چیز جذابیه که خب متاسفانه من هنوز بهش دست پیدا نکردم و وقتی به پنج ستاره برسم گمونم از ذوق جیغ بزنم! 
حدودهای ساعت هشت و نیم راه افتادیم به سمت دانشگاه دیگه رفتم نشستم سرکلاس جوانک. اینجا جا داشت پس زمینه دانشگاه این شعر پخش شه بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟ آخه در کلاسش خراب و سخت باز میشه بعد من همیشه دوشنبه‌ها در کلاس می‌بستم ملت گیر کنن و بخندم بهشون البته هیچ وقت در کلاس به اندازه امروز بدجور گیر نکرده بود هر کسی که وارد کلاس میشد نصفش سر بود از بس که کوبیده بود به در تا باز شه خلاصه گیر کرده بودم در باز نمی‌شد به سختی با کلی نثار بد و بیراه به در و سازنده بیچاره در بالاخره موفق شدم در رو باز کنم جا داشت سجده شکر به جا بیارم خلاصه نشسته بودم که یکی از بچه‌ها اومد و گفتم تو رو خدا بشین کنارم که فلانی نشینه می‌تونم اسمش رو بذارم مته یا دریل از بس که روی مخ میره و حس می‌کنی مغزت داره سوراخ میشه از دستش خلاصه جیگر جان نشست کنارم جیگر جان هم ورودی ماست ولی یک ترم مرخصی گرفته بود و از بهمن ماه افتخار آشنایی باهاش رو دارم بسیار جذاب و بامزه است کاملا هم منو درک میکنه و هر چیزی که منو حرص میده اونم حرص میده...
نشسته بودیم و خدا خدا می‌کردیم دریل نیاد یا دیر بیاد و یک انسان فداکار پیدا کنیم که بیاد کنار ما بشینه تا از شر این راحت باشیم که دیدیم یکی به در کلاس می‌کوبه تا بتونه در رو باز کنه چون طبق ساعت، کلاس پدر جنتی تموم شده بود من فکر کردم بچه‌هان اومدم تیکه بندازم که در باز شد دیدم اوه جوانک پشت در بوده خوب شد مشغول مرتب کردن کادوی استاد بلبل بودم و تیکه به درد بخور به ذهنم نرسید چون درسته که با جنبه است ولی به هر حال زشت می‌شد خصوصا که هفته پیش یکم مونده بود از پنجره بندازمش پایین و بنده خدا مظلومانه هیچی نمی‌‌گفت و می‌گفت حق با شماست جریانش هم این بود که ساعت ۲:۳۰ تا ۴ جبرانی گذاشته بود بعد نگفته بود من توی کلاسم و کلاسش شده بود ۴۰۷ منم قاطی بودم خصوصا که آموزش جان گفت به من نگفته و گرنه برای یک کلاس و ده تا کلاس نداره برات عوضش میکردم که دیگه خونم به جوش اومد یهو... بعد چون جوانک درباره من یک سوتفاهمی داره فکر میکنه استاد بلبل آقاست آخه همین درس همین روز منتهی ساعت‌های صبح هم تدریس میشه و مدرس آقاست هفته پیش هم وقتی دو و نیم رفتم سرکلاس و دیدم شروع نمی‌کنه به جونش کلی نق زدم که ای استاد من داشتم لذت میبردم سر کلاس دیگه چرا منو کشوندی بالا خب میگفتی همون سه بیایم دیگه... که اینجا بنده خدا برگشت گفت یعنی من و کلاسم رو دوست نداری منم قاطی بودم گفتم نخیر ولی خب خودشم میدونه که دوست دارم چون خوش میگذره کلاسش خیلی هم زیاد... خلاصه اینا رو گفتم بگم اصلا دلم نمی‌خواست کادو رو ببینه و غیر ارادیم گفتم اه استاد چه بی موقع اومد طفلک بدون نگاه گذاشت رفت دیگه سریع جمعش کردیم و یکی از بچه‌های کلاس پدر جنتی هم اومد نشست کنار جیگر جان بنده و خیالم بابت دریل راحت شد
کلاس به خیر و خوشی تموم شد و بعد مدت‌ها باز مشق شب داد بی‌ادب و رفتیم سرکلاس بعدی که نگم براتون استادش کم مونده بود رگش رو بزنه بنده خدا یک مشت گاو نشسته بودیم پای نرم افزار مورد تدریس و هر چی می‌پرسید می‌گفتیم هااا؟ اینم تموم شد و من فهمیدم اگه میخوام نیفتم باید خر بزنم تا هشتم...
بعدش دیگه باز گیم بازی کردم تا استاد بلبل بیان و چقدرم استرس داشتم بابت تحویل کادو که خب تموم شد امیدوارم خوش‌شون بیاد...
بعدم که بابا طبق معمول غذا درست نکرده بود و مجبور شدیم از بیرون بگیریم چون من گرسنگی داشتم هلاک میشدم بعدشم که خوابیدم و به صورت مجنون اینجام
۳. چند وقتیه دیدم همه میگن انیمه انیمه و دروغ چرا تا قبر آآآ اگه نمی‌دونید که تا قبر آآآ‌ یعنی چی ارجاع‌تون می‌دم به کتاب یا سریال دایی جان ناپلئون چیز خاکبرسری خاصی نداره ولی بهتره با کسی که باهاش تعارف دارید نبینید ولی توصیه میشه بشدت چون آخر خنده است من هنوزم گاهی یک قسمت‌هایی از سریالش رو می‌بینم اگه خواستید ببینید می‌تونید از اینجا دانلودش کنید : نماشا : دایی جان ناپلئون قسمت اول
داشتم میگفتم دیدم که همه انیمه انیمه میکنن چه اینجا چه اینستا و توی اینستا یک انیمه سینمایی گذاشته که جالبه ولی خب من انیمه ندیدم و نمیدونم فرقش با انیمیشن چیه اول سرچ کردم ببینم اصلا چی هست این انیمه بعد هم همون انیمه توی اینستاگرام رو دانلود کردم و به نظرم فوق العاده بود بنابراین اینم توصیه میشه که ببینید : باد برمی‌خیزد
۴. اگه شما هم عین من شکمو و عشق آشپزی هستید ولی غذاهای محلی و ملل بلد نیستید حتما نرم افزار سرآشپز پاپیون رو نصب کنید... دیدین هر کس تن تاک میخره زندگیش زیر و رو میشه منم با این برنامه غذاهام زیر و رو شده از همه چی بیشتر هم بابت کیک و حلوا خوشحالم و اینکه این ایده رو بهم داد که با هر چیزی میشه ته چین پخت. بعدا می‌تونید روی سنگ قبرم بنویسید ادامه نسل مادربزرگ‌ها و مادرها بود البته چیزهای مونده رو ترشی یا سوپ نمی‌‌کرد ته‌چین می‌کرد.
۵. حالا که افتادم روی دور معرفی بذارید این رو هم بگم مستر تهران برای آهنگ خیلی خوبه خیلی‌ها البته شما بیاید قول بدید که فقط یک بار هر آهنگ رو باهاش گوش بدید و دانلود نکنید ازش و براتون فقط یک وسیله باشه برای سنجش اینکه فلان آهنگ یا آلبوم ارزش پول دادن و خرید داره یا نه...

از دانشجویان تهران شمال باید تست سلامت روانی، شنوایی سنجی و بینایی سنجی بگیرند.

۲ ۸
۱. برگشته میگه وحشی مهربون رو توی راه پله دیدم از ترس سکته زدم عین چی ازش میترسم ولی خیلی دوستش دارم مرد باید اینجوری باشه! این رو که گفت میخواستم بگم ای یابو میگفت که گفته دوستت دارم ها ما میگفتیم کسی رو مغزشو خر گاز نزده پس تو بودی نگران نباش الان میگم بیان با این لباس سفیدها ببرنت.
۲. پنجره رو باز کردیم از بوی تعفن آزمایش ژنتیک خفه نشیم باد زد جعبه لام رو تکون داد یه جوری که انگار داره بای بای میکنه با ما. در گوشش میگم جعبه لاما رو میگه الهام چی؟ میگم جعبه لاما میگه جعبه الهام؟ دارم میترکم از خنده که خودش میفهمه بعد کلاس بهش میگم خوبه استاد نشنید اسمش الهامه!
۳. داریم برمیگردیم بنر زدن که گذشت کنید تا نمیدونم چی چی بشه من خوندم گذشت کلید تا چی چی بشه و داشتم فکر میکردم چه بی معنی که نزدیکتر رسیدیم دیدم کنید بود نه کلید!
خلاصه که چون ما سه تا مشتیم که نمونه خرواریم میگم بد نیست علاوه بر گرفتن تست اعصاب و روان از اساتید، از دانشجویان تهران شمال هم تست سلامت روانی و شنوایی سنجی و بینایی سنجی بگیرن!
درباره من
نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم

من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم

"مولانا"

+

سه ﺑﯿﺖ ، ﺳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ، ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

▪️ﻣﻮﺳﯽ ‏(ﻉ) ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻃﻮﺭ:
ﺍَﺭَﻧﯽ ‏(ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ)
▪️ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ: ﻟﻦ ﺗَﺮﺍﻧﯽ ‏(ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ)

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاقلانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاشقانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عارفانه:
ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ
تگ ها
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان