جانیمسانღ

سن منیم جانیمسان

تولدت مبارک من

۱۱

همین دیگه!

تردید

۵ ۴

کانال بعضی از بچه‌ها رو که می‌خونم گاهی با یه سوالاتی یا حرفایی مواجه میشم که میگم شاید بد نباشه یکسری از تجربیاتمو بی‌پرده مکتوب کنم حتی اگه بخوام حریم خصوصیم حفظ بشه با اسم و رسمی که کسی ندونه و جایی به جز وبلاگ و یا کانالم اما از طرفی هم تجربیات من دقیقا همون چاقوی تیز آشپزخونه هستن که میشه باهاش هم یه غذایی خوشمزه پخت و هم آدم کشت و من نمیتونم به مغزم این ضمانتو بدم که هر کسی که تجربیات منو میخونه بعدش اون نتیجه درست مد نظر منو میگیره... همین مانع انجامش میشه و باعث شده بشدت تردید کنم.

از استعدادت استفاده نمی‌کنی!

۷ ۲

خوبی دوستای قدیمی اینه که بهتر از هر کسی میتونن تغییراتتو بهت بگن، ظاهرا پررنگ‌ترین تغییر این سال‌های من، استفاده نکردن از استعداد نوشتنم بوده... خیلی هم دوست دارم بنویسما، حتی عین قبل خاطره نویسی ولی خب یک جورایی این بالا رفتن سن محتاط‌ترم کرده و هر بار که وبلاگمو باز میکنم تا خاطره نویسی کنم، یه نه ننویسیا اینا به کسی ربطی نداره پس حریم خصوصیت کجا رفته میاد و باعث میشه وبلاگ رو ببندم و برم به کارهای بدم فکر کنم... 

اع علیه علی!

۴ ۱

عید مسعود غدیر خم مبارک! (از سعیدشون خوشم نمیاد)

عقل کل

۴

اومده میگه زندگشیو کثافت گرفته و خانواده‌اش فلان و بیسار کردن و ... بعد به جای اینکه فکر کمک بهش باشن! دو ساعته دارن میکوبنش که چرا داره تو اون شرایط سیگار میکشه و براش از مضرات سیگار میگن! شما خوبید و سالمید ولش کنین این بیچاره رو...

هر چیزی وقتی داره.

۱۲ ۴

اوایل خیلی ناراحت بودم که چرا با یار همون ۱۶ سالگی آشنا نشدم، اونم همین حرفو میزد ولی خب هر بار که یه مشکل و چالشی پیش میاد میگم خدا رو شکر وقتی ۱۶ سالم بود آشنا نشدیم چون نه من و نه یار صبر و پختگی الانو نداشتیم و بارها جفتمون اشاره کردیم نوجوان که نیستیم ...

فکر کنم همین درست باشه

۱۵ ۱

رفتم بلاگفا و دیدم به‌به یکی از رفقای قدیمی پست گذاشته، اونم دو تا بعد دیدم چه حیف هم کامنتاش بسته است و هم فکر میکنه هیچکس قرار نیست نوشته‌هاشو بخونه، در نتیجه منم بی‌سروصدا از وبلاگش خارج شدم، با اینکه دلم میخواست براش کامنت بذارم یا الان برم اینستاش و بهش دایرکت بدم یکم دلداریش بدم... ولی خب فکر کنم به رو نیارم که خوندم و دیدم بهتر باشه، اگه حرفی بزنم، آرامشش بهم میخوره. ولی خب شما براش دعا کنین.

باگ خلقت

۱۲ ۲

انصافا اینکه انقدر روحیه و حال هوای آدم‌ها به یه هورمون فینگیلی مرتبطه، یکی از بدترین باگ‌های خلقته! 

و بر هر نعمتی شکری واجب.

۱۲ ۲

خدا رو شکر قطعی آب به ۱۲ ساعتم نرسید و بعد از ۱۰ ساعت وصل شد و میتونم این ۱۰ ساعت رو به عنوان یکی از بدترین ساعتای عمرم بگم... تازه ما بخاطر اینکه دکتر به من گفته آب شیر نخور و آب تصفیه شده یا آب معدنی بخور کلی آب معدنی و آب تصفیه و آب مقطر داشتیم ولی خب واقعا بد گذشت و وقتی ساعت ۱ شب بابام گفت آب وصل شده انگار دنیا رو بهم دادن و سریع هم به دوستم پیام دادم آب وصل شد و فردا بیا و اونم گفت میاد و دست و جیغ و هورااا، بعدشم که یار قشنگم زنگ زد و من بخاطر اینکه از صبح باهاش حرف نزده بودم یکم نق زدم و لوس شدم و دیگه حسابی حالم خوب شد و آروم گرفتم و الان واقعا از ذوق رو پا بند نیستم... لطفا برای این یار مظلوم من دعا کنین که بتونه زودتر بدهیاشو بده و انقدرم ماشینش اذیتش نکنه، طفلک هر چی از اسنپ در میاره نصفش حتی بیشتر رو باید بده برای تعمیرات ماشینش... میتونید هم مثلا دعا کنید دولت شعورش برسه به کارمندهاش حقوق درست‌تری بده... اینکه بعضی از کارمندهای دولتی حقوقشون انقدر کمه خیلی ظالمانه است...

خلاصه امیدوارم این سختی زندگیمونم به آسونی برسه... بالاخره خدا خودش گفته ان مع العسر یسرا...

بعدا نوشت: دوباره قرارم با دوستم کنسل شد، این بار از سمت اون! افتاد شنبه... امیدوارم دیگه شنبه طلسم بشکنه...

اینم شانس مایه!

۱۱ ۵

دقیقا امروز بعد اینکه به دوستم کلی اصرار کردم پاشو بیا خونه ما ببینمت دلم برات تنگ شده آب قطع شد و بعد از پرسیدن از مدیر ساختمان فهمیدم که متاسفانه بخاطر سیل اخیره و منطقه به منطقه دارن قطع میکنن و یه چیزی رو تکه تکه درست میکنن... یا همچین چیزی... خلاصه مجبور شدم زنگ بزنم بگم ببین من هنوز دوست دارم بیای‌ها ولی آب نیست، میخوای بذار بعدا بیا...

قالب

۱۱ ۸

قالب براتون رو مخی نیست؟ خصوصا که پست‌های از یه حدی طولانی‌تر رو کامل نشون نمیده و حتما باید ادامه مطلب رو بزنید.

بعدا نوشت: اون قبلی که شاید خیلیاتون ندیدین، دیس لایک زیادی داشت، دیگه با اینکه به نظرم جالب بود عوضش کردم اینو گذاشتم و تنها عیبش به نظرم نداشتن همون دیس لایکه!

دست به گیرنده‌هاتون نزنید! مشکل از فرستنده است!

۱۰ ۱

درسته وقتی از وبلاگ جدید به همینجا برگشتم، دلیلش این بود که حس میکردم این اسم و رسم چوکک و چوگویک برام خاصه و فلان و میخوام همینجا بنویسم، اما خب حقیقتا بیشتر بخاطر این بود که دیدم یار چقدر به خاطرات اهمیت میده چقدر براش لذت بخشه که یه سری خاطرات مکتوب شده رو بخونه و برای اینکه بتونه از یه وبلاگ بخونه تصمیم گرفتم برگردم، خصوصا که چه خوب بوده باشم چه بد،‌ فرقی نداره و یار منو همینطوری پذیرفته، برای همینم تصمیم گرفتم اسم و آدرس وبلاگ و اسم نویسنده رو تغییر بدم ولی خب اینجا همون هوهوشناسه که شده جانیمسان... نوشام همون چوگویکه. خلاصه همینا...

درباره من
نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم

من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم

"مولانا"

+

سه ﺑﯿﺖ ، ﺳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ، ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

▪️ﻣﻮﺳﯽ ‏(ﻉ) ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻃﻮﺭ:
ﺍَﺭَﻧﯽ ‏(ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ)
▪️ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ: ﻟﻦ ﺗَﺮﺍﻧﯽ ‏(ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ)

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاقلانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عاشقانه:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

▪️ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ عارفانه:
ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ
تگ ها
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان